- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

خدایا هزااااار بار شکرت...

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ب.ظ

از فردای تولد محمد قرار بود که رسمی بشه و وارد شرکت نفت بشه . اما سنگ جلوی پاش زیاد انداختن . گیر زیاد دادن . چند روزی خیلی خیلی کلافه بودم . دیشب این کلافگی ب اوج خودش رسیده بود . محمد گفت میاد دنبالم و منم قبول کردم . قبل از خاب میگفت که دیگه خسته شده ، اینا قصد ندارن قبولش کنن.. فقط دارن از سر بازش میکنن . میگفت فردا هم میرم و اخرین تلاشمو میکنم اگه بازم بهونه اوردن قیدشو میزنم و کلن از شرکت میام بیرون و از اول دنبال کار دیگه ای میگردم . خسته بود.. با شنیدن حرفاش حالم بدتر میشد اعصابم بیشتر بهم میریخت.. خابم نمیبرد.. آخه زمان کمی نبود انتظاری که کشیدم واسه روزی که ببینم این موقعیتو بدست اورده . از سال نود و یک که شروع کرد به طی کردن این مراحل لحظه به لحظه استرسشو داشتم با هر آزمون و مصاحبه و هر سنگی ک جلوی پاش مینداختن کلی نذر و نیاز و دعا ثنا میکردم . تو برف و سرما و آفتاب و گرما و هر شرایطی میرفت ک به هدفش برسه و منم تنها کاری ک ازم بر میومد فقط این بود ک دعا کنم و منتظر نتیجه بمونم و بهش امید بدم . همش با خودم میگفتم ینی خدا همه اینا کشک؟ :( خیلی نامردیه.. :( ولی بازم امیدم به خدا بود..

امروز منو رسوند دانشگاه و دوباره راهی شد . دل درد بدی داشتم . از دانشگاه ک اومدم بدون اینکه ناهار بخورم مستقیم رفتم خابیدم . بیدار که شدم حالم هنوز خوب نبود.. دلم خاست ک لباس محمدو بپوشم.. پوشیدمو زنگ زدم بهش . پرس و جو کردم.. گفت بازم بهونه اوردن . ازش خاهش کردم ک ولش نکنه . خسته نشه . گفت ب خاطر تو فردا هم میرم اما دیگه نمیرما . گفتم باشه . وقتی داشتم قطع میکردم گفت دیوونه الکی گفتم .. همون صبح کارم ردیف شد و راهم دادن به جاهای خوووب :دی ..

وای.. قبلم.. اصن هنگ کرده بود مغزم . تند تند از چشمام اشک میومدو نمیدونستم چی باید بگم.. خیلی لحظه ی خاصی بود .. خیلییییییی.. دستام میلرزید.. صورتم خیس خیس بود فقط میخاستم گوشیو بندازم و بلند بلند با خدا حرف بزنم.. چند سال انتظار بلخره به جایی رسید.. بلخره محمدم به هدف چندین ساله ش رسید.. با وجود تمام مشکلاتی ک پیش روش بود.. امیدورام امروز و این حالی ک داشتم آغاز دوران خوبی باشه واسه هر دوتامون..

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۹۴/۰۸/۰۴
بانوی شرقی

نظرات  (۴)

امیدوارم... خیلی خوبه که خوشحال شدین... موفق باشید.

+ منم فردا میرم یه اموزشگاه... که ببینم چی میشه. هرچند احتمالش  10 % هم نیست. شاید قبل من استخدام کردن. تا حالا دنبال کار نگشتم. اینم بهم معرفی کردن.ولی باید از یه جایی شروع کنم. بهتره از خونه نشستن.
حقوقش کمه. ولی باید یه جایی مشغول شم. دیگه طاقتم سر اومده...
برام دعا کن...
پاسخ:
فدای تو عزیزم:**

اخی.. من برام دعا میکنم ک هرچه زودتر دستت یه جای خوب بند بشه
ایشالا هیچکی بیکار نمونه
اره خب باید از یه جایی شروع کرد
۰۵ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۳ زینـب خــآنم
حــآلا خـــآنم تا قبل از این اتفاق کلی اینجا غــر و نق زد ســر ِ ما ک آی تنها میــشم ، آی تفریحاتم کم میشـهـــ ؛ باز وقــتی می خواسته همه چــی کنســل بشه ناراحتم شــده !!!! بابا توام عجـــبی هــــآ   : ))))
انشـــآلله ک هســـت ، ولی خودشم موقع دادن این خبــر باید کنــآرت میبود ک بعــدش حســآب خالی بســتن بهت ُ نشونش بدی  : دی
پاسخ:
آره خب.. سخته برام:( من هروقت کاری داشتم محمد بوده :( اما راضی نمیشم ب اینکه بلاتکلیف بمونه ک دل من خوش باشه !! دلخوشی گذرا.....
بخصوص با این معضل بیکاری.... :/
ایشالا...
اون ازین خالی ها زیاد میبنده !!! وایییییی خیلی بدم میاد اما اون فکر میکنه اینجوری خوشال تر میشم :&
ب سلامتی
مبارک باشه
ایشالا ب خیرو خوشی
و مدارج  بالاتررررررررررررر
;)

پاسخ:
قررربون تو عزیزمممممم :*:* ایشالا..
۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۵:۰۱ بانــوی آقایِ مهندس
خوشحااال شُدم چه خوب ان شالله موفقیت های بعدی:**
ان شاالله بازَم از این خبَرهایِ خوب برسه و ایدایِ ما رو خوشحال کُنه‍♥
پاسخ:
انشالا عزیز دل من :** و همچنین خودتون.....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی