- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

1

 
تنها نشسته ام...

اما تنها نــیستم...

یادت 
 
امان تنهایی نمی دهد...!

نمی گویی ...؟

تا کی قرار است یادت ، تنهایی هایم را پر کند؟!

نمی گویی...؟

چرا یادت از خودت مهربان تر است؟!

نمی گویی...؟

چرا مرا تنها نمی گذارد!

ای کاش... که او هم مثل تو بود... یا نه..!حداقل تو کمی از یادت بیاموز رسم وفاداری را...

هنوز هم پس از گذشت روزها ، هفته ها ، ماه ها و شاید سال ها ، جواب سوال همیشگیِ ذهنم را نمی دانم!

نمی دانم تا کِی قرار است حتی با دیدناسمتدر جلوی چشمانمدستانمواکنش نشان دهند!

"یادت" برخلاف دستانت گرمایی ندارد که به آن دل خوش کنم...

آآآآآآخ....که چه قدرتی دارد در عوضیادت:-(

کاش یاد من هم ذره ای باتو چنین می کرد تا بفهمیتنها بودن با خاطراتت چه آرام آرام منجمدم می کند...

افسوس که یادم نامرد است...

...و همیشه در تنهایی هایت جا را برای "یاد او" خالی می کند...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می نشاند...

چه حس خوبی است نه...؟!

چقدر دوست دارم این لبخندهای بیگاه را...

و چه بیشتر دوست دارم اینبعضی هارا...
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۱ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی