- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

امشب...

شعری نخواهم نوشت

شمع را

برای تولدت روشن می کنم

و پرهایم را طواف می دهم

بر گِرد آتشی که تو در جانم روشن کرده ای

تکه خاکستری کوچک کافی است...

تا پر سوخته حرمت پیدا کند...!

جشن تولد توست...

و من...

باز به دنیا می آیم!!

و خاکستر می شوم...

تا راز حضور تو را بدانم
ققنوسم من امشب...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چقد دلم میخاست امروز... منم مثه خیلیای دیگه تو جشن تولدت باشم!
مثه خیلیا واست کادو بیارم.."خـــــــــــودم"
مثه پارسال کنار هم:(
اما نشد !!!
حالا میخام با زبون ساده ی دلم بهت بگم
تولــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــارک عشـــــــــــــــق مـــــــــــــــــن
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
هنوز ب شب خیــــــلی مانده...

اما حال و هوا تاریک است...

ابرها آرام آرام دارند روی خورشید را میگیرند!

اتاقم کم کم تاریک میشود!

صدای گریه ی ابرها را میشنوم...

صدای باران...

بوی باران...

حس باران...

باران گرفت!

چ حس خوبی دارم

پنجره ی روبرویم باز است

هراز گاهی قطره ای باران صورتم را خیس میکند!

این لحظه ها را دوست دارم چقدر!

نفــــــــــــس عمیـــــــــــــق ...

نفــــــــــــس عمیـــــــــــــق ...

بوی نم و خاک و باران ...

طراوت عجیبی ب قلبم میدهد!

اوووومـــــــــــــــــــ......

چ تنهاییِ دل چسبی!

دلم نیمکتی میخواهد ک بنشینم رویش

ببندم چشمانم را

و...

منتظر بمانم!

منتظر تو....

با هر ناله ی باد ، دلم ...

تو را میخواهد در کنارم

روی نیمکتِ خیالیِ ذهنم

من...

تو...

و فنجانی قهوه ی داغ....

چ لذتی دارد در کنار تو بودن حتی در محال ترین رویاهایم ... :)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هروقت ک بارون میزنه

تورو کنارم میبینم

حس میکنم پیش منی

هنوزم عاشق ترینـــــــــــــــــــــــم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

9

دلم ک میگیرد

خیره میشوم 

ب صفحه ی دفترم!

مینویسم...

اشک میریزم...

فکر میکنم...

فــــــــــــکر!

ب داشته هایم!

ب نداشته هایم!

ب داشته ها و نداشته هایم!!

داشته ها ک تکلیفش معلوم است

نداشته ها هم!!!

یک عنصر میماند این وسط!

عنصری ک عمریست روی مرز داشتن و نداشتن جا خوش کرده است!

عنصری ک در یک کلام خلاصه میشود!

تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو...!

تویی ک از طرفی...

دارمتــــــــــ...

در قلبــــــــــــــــمـــــ

از طرفی...

نیستی

در چنگم!!!

چقدر از دست و پا زدن در بلاتکلیفی محض بدم می آید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی