- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

میبینی هنوزم تو سال ِ 90 موندم ، مخصوصن تو اون شبی که این شعر ِ لعنتی اومد ، اون شب واسه خودش یه شب ِ استثنایی بود ، تو این سالها یادم نمیاد هیچوقت مثه اون شب که واسه اولین بار این شعر اومد من بغضم ترکیده باشه و اشک ریخته باشم . دقیقن همین موقع ها بود . با تمام ِ وجود محتاج ِ کسی بودم که بتونه درکم کنه ، تا باش حرف بزنم ، تا دلمو خالی کنم ، تا یکم حتی شده الکی دلداریم بده و باهام همدردی کنه . دلم واقعن تا لب ِ لب پر از حرف بود و هیچکس نمیتونست هیچکدوم از حرفامو بفهمه . بجز یه سررسید ِ سیاه که تند تند پر میشد از حرفای 90ی . سال ِ 90ی که هر چی ازش بیشتر گذشت حتی آدمایی که از دور منو میدیدن فهمیدن دیگه اون آدم ِ قبلی نیستم . سالی ک حالا ک از دور بهش نگاه میکنم میتونم اسمشو بذارم سال ِ "بحران ِ روحی روانی ِ شخصی" . سالی که همه ی استرسای این مدتم پیشش هیچ خودنمایی ای نمیکنه . دو ساله این موقع از سال که میشه ، هوای ته ِ اسفند ک بهم میخوره میخام استرس بالا بیارم بپاشم تو صورت خاطره های تلخم . درو دیوارا یه رنگ ِ دیگه میشه ، گوشیم یه شکل دیگه میشه . عطر ِ لاگوست و کلاسور ِ نقاشیم اعصابمو خورد میکنه . دوسال گذشته و من هنوز نمیخام از جلوی فروشگاه ِ عماد رد شم . دو سال گذشته و من هنوزم جرئت نمیکنم تو جمع این شعرو گوش کنم . دوسال گذشته و این شعر اگه بخاد پخش بشه فقط مخصوص ِ تاریکی ِ نصفه شب و تنهاییامه....... .

+خدایا چی شد یهو؟دو سال ِ تمام متهم شدم به چیزی ک نبودم ، کاش بنده هاتم مثه خودت ب آدم دو دیقه فرصت دفاع میدادن ...

+"خیلی دلم ازت پره" سیااااااااه ترین و پست ترین شعر ِ ذهن ِ منه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

حال و هوام خیییییلی عجیبه امروز . ینی از دیشب این حالو پیدا کردم .. دیروز در کل خیییییلی روز ِ خوب و در عین حال هیجاااااااااااااان انگیزی بود .... از همون موقع که کله ی سحر - ساعت 10 صبح - زنگ زدی ک بگی مشکلت حل شده و گفتم بیا و گفتی نه و منم دوباره خابیدمو تو با یه دسته گل ِ کوووشیک اومدی بالا سرم و با اون قیافه ی هپلی و داغون از تخت کشیدیم بیرون :| ولی خودمونیمااا سلیقت تو انتخاب گل خوبه ، چه دسته گل ، چه شاخه گل ، چه گلی مثه من :D:D :)) .. الان تو گوشیم یه پوشه دارم ک تقریبن عکس همه گلایی ک واسم اوردیو دارم . من عاااااشق ِ این موجودات ِ لطیف و بی آزارو خوشبو اَم :) تا عصر که دوستم میخاست بیاد دیدنم یکی از بهترین روزای پایانی ِ سال و گذروندم ، همینطور عصر... هروقت چندساعتیو با دوستای قدیمی میگذروندم مطمئن میشم ک هیچ دوستی دوست ِ دوره ی دبیرستان نمیشه ... اما شب با برگشتن ِ دوباره ی تو یکم اوضاع ِ احساساتم بهم ریخت با جمله ای ک راجب ِ مریم گفتی . باورم نمیشه اون دختر ، جوری تو ذهن و فکر و تک تک ِ سلولام نفوذ کرده ک انقدددد دارم روحمو عذاب میدم بخاطرش . از زیر ِ فکر کردن بهش در میرم .. با تو میگم و میخندم ، با اشک میخندم ، با گریه میخندم ، انقد غم انگیز که چشمای تو هم سرخ بشه و .... شاید من هی خودمو جای اون میذارم و اینجوری کنترل ِ اشکامو از دست میدم ، شاید دلم میسوزه ، شاید ...

فقط تنها بازه ی زمانی ای که ما با وجود ِ اینکه اون ساعت از شب همه خاب بودن ، از ته ِ دل بلند بلندددد میخندیدم دیشب سر ِ اون ماجرای گم شدن ِ یه شیءِ باارزش بود که دیگه قید ِ آبرومونم زدیمو فقققققققققط قهقهه زدیم بلکه خالی شیم :)) ینی بااااااازم اینجا خدا بهمون کللی رحم کرد که ....

 

+وااااااااااای !!!!! امروز از کاملن اتفاقی یه کسایی رو تو اف بی پیدا کردم ک پشت ِ سیستم از ذوق مررررردم . باس فک کنم بینم ادشون کنم یا نع!! -_-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

یـُــهوووووووووووووو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این باورکردنی نییییییییس که این مشکل ِ خری امروز حل بشهههههه ... دیشب شده بودم مثه اون شبی ک فرداش قرار بود جواب ِ انتقالیمو بگیرم . خابم نمیبرد . میترسیدم از فردایی ک امروز باشه . خیلی دعا کردم تو دلم . خدایا ممنون که نذاشتی زحمتای یکی دو ساله ی همسرم تبدیل بشه ب باد ِ هوا و فقط افسردگیا و حال ِ بدش بمونه واسمون . اون خییییییییییلی زحمت کشیده بود واسه همچین روزی . خوشالم که سال اونطوری تموم نمیشه ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

یه هفته مونده به پایان سال ِ 92 ... ! اوایل 92 رو مبهم یادمه . احساسات ِ شخصی ِ سال تحویلو ک اصصصصن یادم نیس ب هیچ عنوان ! ، اما دو - سه تا صحنه رو خوب یادمه از روزای اول  ، اولیش این که منو تو باهم قهر بودیمو اصن بهم تبریکم نگفتیم ، یا اینکه روز ِ اول منتظر ترمزت جلو پام شدمو هیچ خبری نشد ، تو کل ِ 13 روز ِ عید بجز سلام و خداحافظی یک جمله هم بین ما دوتا رد و بدل نشد ! و اینکه 13 بدر تقریبن مسئله ای ک بینمون بود حل شد و همه چی دوباره شد همونی ک میخاستیم . روزای خوبی رو سپری نکردم تو ماه های فروردین - اردیبهشت - خرداد . روزای افتضاح و نکبتی رو گذروندم تو ماههای تیر - مرداد - و هفته ی اول شهریور . روزایی که فقط بدو بدو هاشو یادمه ، از این دانشگاه ب اون دانشگاه دنبال کارای انتقالی . روزایی که فقط زخمای پامو کهنه شدن ِ کفشامو کرایه های سنگینِ آژانسو گرمای مزخرف ِ تابستونو یادم میاره . از همه ی سه ماه ِ تابستون از روز ِ 7 ِ شهریور به بعد بود که من آرامش ِ فکری گرفتم یکم ، تازه اونم مختص بعضی روزای خاصه که شامل ِ اواخر ِ شهریور و مسافرت ِ بدون ِ من ِ تو به اصفهان نمیشه :( شهریور که تموم شد دیگه نفهمیدم چی شد تاااااااا امروز ! این 6 ماه ِ اخیر شلوغ ترین ماه های زندگی ِ من بودن چه تو زندگی ِ شخصی ِ خودم چه تو زندگی ِ درسی ! روزای شلوغی بود . روزایی که یه ساعت با اتاق عمل ، یه ساعت با هوشبری ، یه ساعت با دندونپزشکی ، یه ساعت بهداشت و غیره... اصلن پخش شده بودم تو دانشگاه ، یا همه بچه ها تو گروه های مختلف احساس ِ راحتی میکردم و هنوزم میکنم :)) روزایی که بحث ِ جدی راجب ِ آینده ی منوتو شروع شد... . صحبت ، استرس ، آز ِ ژنتیک ، استرس ، حلقه ، جواب ، ،امتحان ، عقد ، نمره ، جشن ، آغاز ِ یه زندگی ِ متفاوت ، امتحان ... . خوشحالی ، گریه ، همه چی . همه چی دوبرابر ِ زندگی ِ مجردی شد . هم خنده ها هم غصه ها هم استرسا . تا همین امروز که یه هفته مونده به عید و من نه کاری کردم نه شوق و ذوقی دارم . تنها خوشحالی ک بهم دست داد تو این دو - سه روز واسه این مدت ِ تعطیلاته و رفع ِ خستگی و بس . وگرنه ته دلم یکم مطمئنم ک از عید ِ امسال بدم خواهد آمد اگر قرار به مسافرت ب بعضی جاهای مزخرف بشه ... . یکی از بهترین و شیرین ترین خاطرات ِ 92یی ِ من بازگشت روابط ِ عادی و شیرینم با بهترین موجود ِ زندگیم بود و هست . خدایا شکرت ، خوشی بفرست واسه همه مون ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

میتوانستم نخورم ! میتوانستم کیک خامه ای ِ بدمزه ی تولدش را کمتر بخورم ، که بعد با گلوی خسته ی دردناک کنار تو نخوابم ؛ که بعد در جوابت نگویم : نه نزدیک نشو گلودرد میکنی . میتوانستم ساعت های آرام و ابری ِ دو-سه ی نیمه شب را عاشقانه تر سپری کنم ؛ بگویم ، بخندم ، مست ، بیخیال ..... . شاید فکر و خیال به گلویم زده بود ! فکر یک ربع ِ سکه ی بی سرپرست که آخر دیوانه ام میکند یک روز ؛ فکر ِ اینکه چرا مثل هر شب نمیشود کنارت دراز کشید و دست روی قلبت گذاشت و به خرخرهایت گوش کرد و عادت کرد و آرام شد و خوشحال به خواب رفت . فکر ِ اینکه چرا من با بقیه ی دخترها فرق دارم ؟! تو چرا با بقیه ی پسرها ....... ؟! فکر اینکه اگر بجای تو هرکسی کنارم بود حتما وقتی پهلوی راستم خسته میشد پشتم را به او میکردم و میخابیدم و حالا پهلوی راستم خشک شده و سعی میکنم که عادت کنم ، اما چشم بر ندارم از مژه های مشکی ِ بلندی که آرام روی هم خوابیده اند ... . فکر اینکه حتما او به راحتی شبها کنار همسرش بارها و بارها پهلو به پهلو میشود و بدون ِ قطره ای نگاه ، به پسری فکر میکند که همه میگویند این روزها حال ِ خوبی ندارد . فکر اینکه هر روز به هر بهانه ی کوچکی از جلوی در ِ خانه اش عبور میکند تا شاید لحظه ای ، اتفاقی .... . فکر ِ اینکه وقتی من عاشقانه و شاد زیر باران با تو قدم میزنم دختری هست که به یاد ِ تنها خاطره ی بارانی دونفره اش دوقلو دوقلو اشک میریزد و  حسرت روی داغش میگذارد و تا خونرنگ شدن ِ چشمانش پیش میرود . فکر اینکه حتما همه ی عشقش را توی قلبش تلنبار کرده تا توی عشقبازی های خیالی ِ شبانه اش به پای او بریزد ؛ به پای پسری که دیروز بعد از پایان ِ یک کابوس ، تا شب لحظه ای از جلوی چشمهای من کنار نرفت . پسری که الان میشود تمام ِ قد و بالای تقریبن صد و هشتاد سانتی متری و لباس های مارک دار و چشم و ابروی مشکی و موهای پرپشت و پول توجیبی های میلیونی و خانه ی هزار متری و تمام ِ هست و نیستش را مچاله کرد و در یک حسرت ِ خشک و خالی جا داد . حسرت ِ عشقی ک حالا دیگر هیچوقت مال ِ او نخواهد شد . فکر اینکه پایان ِ کابوس ِ دیروزم مساوی بود با یک آغوش ِ محکم و دلی قرص ، و فکر ِ اینکه نمیدانم او بعد از پایان ِ رویاهای ِ سرد ِ خواب آلوده و شروع ِ کابوسهای داغ ِ بیداری اش با آغوش ِ محکم ِ چه کسی قرار است دلش قرص شود ؟ فکر ِ اینکه طفلکی دخترک ! چقدر دارد دست و پا میزند تا ذره ای عشق هم به پای هم آغوش ِ غیر ِ خیالی اش بریزد و دریغ ... . وحشتناک است تنی را سپردن به آغوشی که از روحت هیچ سهمی ندارد . اََه ! میتوانستم نخورم ! میتوانستم کیک خامه ای ِ بدمزه ی تولدش را کمتر بخورم ... میتوانستم دیوانه نباشم . گلویم درد میکند ، کاش هیچوقت نمیدانستم تو چقدر عاشقانه او را عاشقی . اگر نمیدانستم گلویم زودتر بهتر میشد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

همین الان ِ الان !! وقتی داشتم از فرط ِ بیکاری ایمیلای نخونده رو چک میکردمو چرت و پرتارو پاک میکردم چشمم خورد به یه اسم... یه اسم ِ آشنا ک بعد از مدت ها ک ایمیلمو چک میکردمو ازش هیچ خبری نبود واسم ایمیل داده ، سوم ِ فوریه . بعد از اینهمه روز همین الان دیدمش :( اشک تو چشمام جمع شد وقتی خوندمش ، خیلی راحت باید ازش بگذرم و جواب ِ تبریکشو که ب مناسبت ِ ازدواجم بود رو ندم!باید بتونم اون "سلام عروس خانوم" ِ تلخشو در نظر نگیرم... ! بیشترین چیزی ک منو ب وجد اورد موقع ِ خوندنش ، این بود که دقیقن نکته هایی رو بهم توصیه کرده بود که تو این مدت ِ زندگی ِ دونفره نادیده گرفتمشون و بدجوری از همون مسائل ضربه خودم ، شاید اگه قبلتر اینارو میخوندم ، -قبل از اینکه هر مشکلی پیش بیاد- ، انقد عمق حرفاشو درک نمیکردم اما الان بعد از پشت سر گذاشتن ِ کلی اتفاق ، خوب میفهمم که با اینکه من این اواخر خییییییلی بهش بی احترامی و کم لطفی کردم اما همشو از سر ِ عشق و علاقه بهم گفته . این جمله ش "می دونم که به همسرت به شدت عشق می ورزی" منو خیییییییلی تحت تاثیر قرار داد ، این جمله رو پیش تر هم گفته بود و من پوزخند زدمو گفتم "چ فکراا!" . الان میخام جییییییغ بکشم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ... شاید اگه صحبت ِ یه سری حریما در میون نبود همین الان گوشیمو برمیداشتمو تلفنی جواب تبریکشو حتمن میدادم اما . . .  :(((

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

دیروز یه پستی نوشتم اما نشد ک ثبتش کنم!ینی نخاستم ... بازم ساکت موندم تا همه چی روبراه بشه . امشب خاستم بنویسم از دیشب ، از شام ِ دیشب که خیلی چسبید ، از کوه نوردی تو اون سرما تا نزدیک صبح ، از همه چی ، از روز ِ ب اون خوبی ک دسته جمعی شب شد ، از امشب که بازم تا فهمیدی تنهام ، نذاشتی تنهایی حوصلم  سر بره ، از اومدن غافلگیر کننده ت و اون گـُـلای قرمز و صورتی قشنگ ِ تو دستت . میخاستمبا ذوقبنویسم ، از اینکه خیلی وقت بود ........

علی رغم ِ همه ی اتفاقات ِ خوب ِ دیروز و دیشب و غیره !! اون مشکلی ک تو پست ِ قبلی ثبت ِ موقت کردم هنوز واسم حل نشده :( مشکلی که حتی در بهترین شرایط در آن ِ واحد فکر کردن بهش حالمو میگیره لامصب :( مشکلِ کوچولویی ک امیدوارم تا آخر ِ هفته حل بشه!

ولی امشب یه حسن ِ تصادف جالب کلی منو ب وجد اورد ^_^ اونم اسمس ِ الهه بود که درست زمانی اومد که تو میخاستی .... !!:دی (الان صاحاب ِ اسمس خودش فهمید کـِـی اسمسو فرستاده ، درست از جایی ک زندگیم شروع شد امشب ! درست سر ِ بزنگاه:D:D:D ) اصن کلی خندیدم وقتی خوندمش :) :*

میدانی عشقک؟یک وقتهایی مثل امشب خیییییییییییییییلی خاص میشوی میخاهم تکه تکه ات کنم ، دور ِ هر تکه را طلا بگیرم و بیاویزمت بر گردنم ، فقـــط یک وقتهایی که خیلی خاصتر از پیش میشوی :P

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

عاخیییییییییشششششش بعد از سه روز بلخره دیشببببب ، مثل همیشه به طور کاملن ناگهانی و سرزده ، ب گونه ای که من خیلی بدم میاد!! اومدی :| عب نداره حالا ، ولی دیشب خیلی پیشت ضایع شدم چون قبلش پشت تلفن بهت گفتم مهمون داریم ، گفتی کیه؟ و منم در حالی ک دشمن ِ روح و روانت اینجا بود گفتم تو نمیشناسی !! :D خو چیکار کنم خودت حساسی منم مجبورم نگم کی خونمونه!! خلاصه وقتی اومدیو دیدی کی خونمونه حسابی حالت گرفته شد ، اصن قیافت دیدنی بووووووووووددددد =)))))) میخاسی سرزده نیای ب من چه :P انقد اونموقع تو فکر رفع دلتنگی بودم اصن فرصت نشد خیلی بهت بخندم ببخشید:D کلن دیشب خیلی استثنایی بود حالم فقط حیف که یکمچیزبودم :"> شاید یکی از مهیج ترین لحظه ها وقتی بود که خابت برد و من برات یه رژ لب ِ بسی سرخابی کشیدم و با کمی گل ِ سر و مخلفات ازت عکس انداختم و سپس کتک خوردم :> یا مثلن اون موقع که بهت یهخبر ِ خیلی خوبدادم!!کی بشهچیزشه...

+این واژه هایقرمزپر از حرف و منظور هستند که فراموششون نخاهم کرد:):):)

+اینم یه[عکس ِ یادگاری]که خودتم نداری، که البته تو این عکس سیبیلاتو کاملن بافتوشاپتیغ زدم ببینم چ شکلی میشی :دی ...

+مامانم انگار تا حالا تو عمرش منو ندیده ! تا یه عکس ازم میبینه میگه عااااااااااااخ میدونی تو شکل کی ای؟ عاره مامان 200 بار فرمودی ، الهام ِ حمیدی  :|جالبه که همه باهاش موافقن بجز خود ِ مهمَّـم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی


امشب...نمیدونم بعد از چند شب!! اما بعد از یه مدت ِ طولانی تنهایی میخابم . با نوشتن ِ همین نصفه خط چشام پر از اشک شد !! احتمالن به نظر ِ خودت یا خیلیای دیگه خیلی هم مسخره باشه اما احساسات ِ یه دختر ِ مغرور ِ موفرفری ِ تیرماهی واسه خودش خیلی محترمه . احساساتم بهم میگه امشب تختم منو تنهایی راه نمیده رو خودش - ک البته الکی میگه - ! میگه به جای تو امشب باید به جزوه ی میکروبم شب بخیر بگم - ک البته الکی میگه - .. میدونم الکی میگه ولی من اینارو میشنوم ! خیلی کسل کنندس امشب ، وقتی نیستی که توی خواب حواست نباشه و بالشم رو یهو از زیر سرم بکشیو بذاری زیر سر ِ خودت منم از حرصم محکم بخابونم زیر گوشتو پسش بگیرمو توام محکم با بالشتم بغلم کنیو باز خرخرت هوا بره !! نیستی که تو خواب دنده ب دنده بشیو شرق دست ِ سنگینتو بزنی تو صورتم منم از جا بپرمو قِلِت بدم اونطرفی ! اصن نیستی خـُرخُر کنی ک احساساتی بشمو بخابم...تو الان خابیا !! ولی من ... البته توقعی هم ازت نمیره پسر ِ سر ب هوای مهرماهی ...

+خیلی بنفش دوستدارم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

دیشب بود؟پریشب بود؟نه نه یادم اومد ، چارشنبه شب بود ، که مهدی اینا و دوستاشو خانوماشون خودشون با خودشون قرار گذاشتن شب باهم بیریم بیرونو اصن به ما هم نگفدن میخان کجا ببرنمون !! وقتی وسط راه فهمیدم قراره برن باغ صبا و قراره قلیون و دود و این چرت و پرتا ب راه باشه حالم داشت بهم میخورد :( میخاسم یه نفرو بگیرم خففففففففه کنم دودستی !!! دست خودم نیست از هرچیز دودی (بخصوص بوی گند قلیون) حالم بهم میخوره مخصوصن که ببینم تو هم قراره همچین بویی بدی :0 دل تو دلم نبود اصن ، تو ک ب مریم گفتی باغ صبا قلیون نداره یکم حالم بهتر شد ، اما تو راه وقتی مهدی زنگ زد ب سعید سفارش داد ...... :| حالا اینارو ول کن اصن ، میخاسم بگم خیییییییییلی خوشال شدم وقتی برات مهم نبود ک بهت بگن بچه مثبت و سوسول و غیره !! خیییییییلی حال کردم وقتی تو از اونا جدا شدی اومدی پیش خودم نشستی نوشیدنی خوردی ، خیلی خودمو کنترل کردم ک جلو همه محکم بغلت نکردم :*:*:*:*:*ینی من ک دیگه عمرن با بعضیا برم بیرون ، عه عه :&

+امروز دو بار زنگ خونه مونو زدن هردوبارم هیچکی از آیفون پیدا نبود و هردوبارشم وقتی گفتم کیه انتظار داشتم دوتا انگش ببینمو درو بزنم باز شه !! اما یه بارش اداره گاز بود یه بارش اشتباهی زنگ بالا رو زده بود :|

+ینی پسرای هوش ِ 92 واااااااقعن حال بهم زنو اوسکولن !! دور از جون ِ دوسه تاشون میخام بالا بیارم وقتی نگاشون میکنم،مخصوصن سعید رخشنده - و - رضا نجات بخش :&:&:& *مخصوصن اسمشونو کامل نوشتم ک اگه روزی روزگاری اسم خودشونو سرچ کردن تو نت حتمن با این پست از وبم روبرو بشن کصافطااااا :)))))) *

+عاقای میم.صاااااااااادقییییییییییییییییییی ، مرسی ک کلاس اخلاق حرفه ای رو با من برداشتیییییییییی ، ینی وقتی در کلاس وا شدو بدو بدو اومدی تو از خوشالی میخاسم دیوارو گاز بزنم :))))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی