- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

باورم نمیشه این هفته تموم شده و 5شنبه از راه رسیده.... یه تایم استراحت کوتاه و پراسترس... این روزا ک اصن اعصاب ندارم تنها چیزی ک میتونه چند دیقه منو از فکروخیال جدا کنه و حالمو خییییلی خوب کنه فیلم در حاشیه ست... ینیمت عاشششقشم. طوری ک بعضی ششبا حتی تکرارشم میبینم . 4تا شخصیت اصلی فیلم بعلاوه ی اون دکتر اورژانس رو ب شدت میخام. لامصبا عااالی ان . تو بیمارستان کافیه یه حرکتی ببینم ک شبیه سکانسهای این فیلم باشه . تا ظهر بش فک میکنم میخندم... وقتی تعریف میکنم و راجبش حرفمیزنم صدام از بس بلند و پرهیجانه تو کل اتاق عمل میپیچه و با نگاه های متفاوت دکترها و پرسنل مواجه میشم....  :دی خلاصه عاشقشونم... مدیری همیشه کارهای خاص تولید میکنه. دمش گرم . تمام واقعیتهای بهداشت و درمان و خیلی رک ب طنز کشیده و ادمو حال میااااااره......^_^

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

دوباره رسیدیم ب زمانی ک آدم مثه داگ ازینکه در طول ترم درس نخونده پشیمونه. از طرفی یک عالمه درس نخونده,از طرفی کارایی ک بعضی اطرافیان انتظار انجام دادنشو ازت دارن . از طرفی کاراموزیهایی ک هرروز سخت تر میشه . افتادم تو بدترین گروه ممکن با بدترین زمان و هم گروهیها. از تو ممنونم ک این روزها درکم میکنی و بخاطر من سخت میگذرونی روزاتو. ب روم نمیاری ک یه هفتس ب خونتون سر نزدم . آخرشبا حتمن بهم سر میزنی ... تو خوبی :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

چند روز بود تنبلیم میومد ب اینجا سر بزنم .. ینی از وقتی کل هفته گرفته شده دیگه وقتی نمیمونه :( امروز بعد از چند روز دوستای خودمو دیدو کلی انرژی گرفتم . از هم گروهیای بیمارستانم دل خوشی ندارم . زندگی تقریبن سخت میشه اخر هفته ها ک مجبورم دوتاشونو تحمل کنم . مجبورم ک چیزی نگم تا بگذره . الان خیلی ب جایی ک هستیم عادت کردم . امروز بعد از چند وقت رفتیم بیمارستان بهشتی . بچه های دانشگاه همه کف بیمارستان ریختن اما اونی دلم میخاد ببینمش نیست ... امروز تو اسانسور یدفه علی بی پناهو دیدم تو بیمارستان . چند دهم ثانیه طول کشید تا ب خودم بیامو نگاش نکنم . هر وقت میبینمش یاد اون روزی میوفتم ک فامیلیشو نمیدونستم و تو چشماش زل زدم گفتم خانوم بی پناه کیه؟؟؟؟ گفت من آقای بی پناهم:| امروز روبروش خیلی انرژی مصرف کردم تا بتونم نخندم . ولی خودش فهمید ک خندم گرفته . مسخره میخندید . امروز با این دختره هم گروهیم دعوام شد . احمقه.... و در انتها دکتر وحیدو دیدم با ریش پرفسوری. و لباسای ب شدت خاصش . من ب این قضبه مشکوکم. احساس میکنم یکی از دوستای بی جنبم شوخیایی ک راجب وحید میکنم رو جدی گرفته و چیزی راجب من ب دوست وحید گفته . خیلی بد نگاه میکنه و این نگاهای یجوری ای از وقتی شروع شد ک یه بی جنبه قاطی ما شد و همه حرفی جلوش زدیم . ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی
فردا برای دومین بار پس از تولدم قراره واره اتاق عمل بیمارستان زنان و زایمان بشم . اولین بارش روزی بود ک ب دنیا اومدم....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

امروز صبح با اون پسره بیشوره ک باهم دعوا کرده بودیم با هم رسیدیم دم در دانشگاه . طبق معمول با صورتی اخم الود از ماشین پیاده شدمو یکم جلوتر ازش وارد حیاط شدم ک یهو ی صدای عجیب غریب اومد . زمینو نگاه کردم , نخ دندونم از توی جیبم افتاد رو زمین . یه نخ دندون فسقلی یه صداهایی تولید میکرد رو زمین ک دور از انتظار بود . لامصب دقیقنم جلوی پای اون بیشور قل میخورد رو زمین . من ب زحمت تونستم جلوی خندمو بگیرم . یارو با تعجب ب من نگاه میکرد و منم بدون اینکه ب روی خودم بیارم نخ دندون جدید عزیزمو رها کردمو رفتم... بین دوتا کلاس اومدم دنبالش اما اثری ازش نبود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

+هوووررراااا... بلخره جنب و جوش و تلاش شروع شد . زندگی رونق گرفت . هم نشینی بادوست عزیزتر از جانم از سر گرفته شد... چقد امروز همه انرژی داشتن تو یونی. استادا.. دانشجوها... حیف ک این انرژی دیری نمیپاید ک ب اخر میرسد :)) امروز همه با ظاهر کاملن جدید اومده بودن کلاس بجز من . من از سال اولی ک رفتم دانشگاه دو سه تا مانتو رو انتخاب کردم و همیشه هم اونا رو میپوشم. خییییلی کم پیش میاد لباسای مهمونیمو اونجا بپوشم . انقدر هوا الوده و ناجوره ک باید دو روزی یکبار حداقل تمام لباسا شسته بشه و من عمرن دلم نمیاد همچین جسارتی رو در مورد لباسای مهمونیم انجام بدم :دی بنابراین ترجیح میدم روند سابق رو حفظ کنمو کاری ب محیط رنگارنگ اطراف نداشته باشم:-! 

+امروز پس ازمدتهاااااا دکتر وحید رو دیدم با ظاهری جدید و نچسبانه. با ریشای بلندی ک اصلن با اون ظاهر بیبی فیس تناسب نداشت . اما همچنان با پوشاک مارک و خاص خودش ... جالب بود ک دقیقن وقتی داشتم بهش فکر میکردم دقیقن یک متری من نشسته بود ....

+دو روز از پایان تعطیلات گذشته و من هنوز تو شوک ی اتفاقم. هنوز باورم نمیشه ک امسال عید دختر عمت رو ندیدم. جالبه . امسال تصمیم گرفتم وقتی میبینمش سعی کنم دوسش داشته باشمو مث ی دوست صمیمی رفتار کنمو باهاش کنار بیام . اما در کمال ناباوری جور نشد ک بیان و من هنوز باورم نشده.... شاد یکی از بهترین تعطیلات نوروزی من بود با توجه ب این موضوع....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

امروز تقریبن روز خیلی خوبی بود . همراه با ارامش در کنار تو . پریشب و امشب توی مهمونی فهمیدم تو هنوزم ب یه شخص خاصی الرژی داری . ب اینکه باهام حرف بزنه یا نگاهم کنه.... اون شب کاملن مشخص بود تا در گوشم یه جمله ی معمولی گفت از اون ب بعدش قیافت کاملن عوض شد , اصلن حواست پرت بود . امشبم وقتی گفت من تیکه ی خودمو پیدا کرده بودمو بعضیا...... باز تو رنگت عوض شد . قبلنا از دیدن این حالات خوشم میومد اما الان دیگه میترسم . اصابم خورد میشه . نمیخام کسی باعث اذیت شدنت بشه . حتی اون شخص خاص ک واسم خیلی عزیز بوده و هست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

پس از تحقیقاتی ک مدتها در زمینه ی انواع گوشی موبایل داشتم بلخره بعد از یک سال تصمیم اخرو گرفتم . هرچی منتظر شدم دیدم کسی ب روی مبارکش نمیاره ک من ایفون دوست دارم منم از خیرش گذشتم . دیروز رفتمو یه ال جی.جی3 خریدم صرف نظر از ظاهرش ک زیاد دلچسبم نیست مجبور شدم بخاطر کارایی خوبش ک خیلی ب دلم نشست این مدلو انتخاب کنم . باشد ک روزی ایفون 6 پلاس بگیرم . با عرض شرمندگی میخام سومین اینستاگراممو بسازم.ایندفه دیگه قول میدم بخوبی ازش مراقبت کنمو نذارم بسوزه. 

+اسم این جدیده ک ساختم ayda.ptb هست . باشد ک دیگر عوش نشود....

+از دوستای گلم مث الهه و زینب و سپیده درخاست دارم ک اون یکی ها را بلاک نموده و این یکی را دنبال کنن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

من دیگه از تعطیلات بدم اومد !!! همش خاب الودگی همش بیکاری . دلم دانشگاه میخاد . بیمارستان . خستگی ِ خنده و کار .... ! بخصوص امروز ک فهمیدم عمه های محمد هفته ی دیگه قراره بیان و مثل پارسال باید سیزده بدر رو در حضور یه عده آدم ِ نچسب سپری کنم و بهم زیاد خوش نگذره . اینم شانسه منه خب . یادمه بچه ک بودم اصلن سالی یکبارم نمیومدن دیدنی ِ شما اصلن یاهم قهر بودید ، اما حالا.... . بیخیال یکی میگفت خودتو بزن ب بیخیالی تا بگذره ، و البته چاره ای هم نیست جز این . بازم خدا رو شکر ، همین ک امسال احتمالن کرج نخاهیم رفت و کمتر حرص خاهم خورد لذت میبرم . حتی ب قیمت نرفتن خونه ی عمه ی عزیز خودم .

من تا دیشب فکر میکردم عموی محمد ب من محرمه . آخه همیشه دست منو میگرفت و بوسم میکرد . دیشب ک دست دادم باهاش یدفه پسرش گفت هرچند ک میگن عموی شوهر نامحرمه اما خب ایشون حکم پدرو دارن و اشکالی نداره :D اون موقه فهمیدم ک ....

دیشب اونجا کلی احساس از خود خشنودی ب من دست دادزن عمو میگفت دیگه امسال هرجور شده باید حمید رو زن بدم . شما دختر خوب سراغ ندارید؟؟ خاله چندتا دختر از فامیلمون معرفی کرد . زن عمو با عشوه های همیشگی و لهجه ی غلیظ اصفهانی فرمودن . نه من دخترای فامیلتونو میشناسم چنگی ب دل نمیزنن . بعد یه نگاه ب من کرد و رو ب خاله گفت شوما تو فامیلتون یه گل بود ک اونم تور انداختید شکارش کردید .... منم ک بی جنبهداشتم از خجالت میرفتم زیر صندلیمحالا دیگه من علاوه بر این ک یک واژه شناس پزشکی ام یک گل ِ ربوده شده هم هستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

از خونه دایی بزرگ ک برگشتیم رفتم خونه ی عمو ک یکم دیدنی کنیم . گوشیم زنگ خورد ...تو بودی . خیلی حس خوبی پیدا کردم وقتی گفتی بخاطر اون موضوع اعصابت خورده و خابت نمیبره و حتمن باید یجوری وقتتو با من بگذرونی تا بهتر شی... شاید نوعی احساس خوشبختی یا شاید کمی قدرت.... شبگردی میچسبید تو این هوای سرد و ... نم نم بارون و ... پالتو و ..... یه گردش ِ ناگهانی ک حتی مقصدتو نمیدونی . اینجور شبگردی های بی مقصد معمولن ختم میشه ب ذرت و آبمیوه و کوه و این چیزا ... من از تو ممنونم !!! ک وقتی داشتیم میرفتیم  ک بریم کوه وقتی جلوی کوچه ی حانیه رسیدیم سرعتتو کم کردی پرسیدی نمیخای دوستتو ببینی دو دیقه دم در ؟؟؟ از شدت ذوق نمیدونستم چطور شماره شو بگیرم ک بیاد دم در . وای اون لحظه بهترین لحظه ی دنیا بود . بعد از مدتها دوری یه ملاقات ِ کوتاه ِ یدفه ای با بهترین دوست دنیااااا ک اگه امشب نمیدیدمش احتمالن دیدارمون می افتاد واسه یکی دو ماه دیگه . هنوزم وقتی ب اون لحظه ای فکر میکنم ک محکم بغلش کردم تو دلم ذوق میکنم . نمیدونم واقعیت داره یا نه . اما بعضی شبها کنارت ، به سرم میزنه ک من خوشبخت ترین دختر دنیام... ! از فکرم کوتاهم نمیام.... شاید خوشبخت ترین نباشم توی دنیا اما مطمئنم تو بهترین شریکی هستی ک تو این دنیای بزرگ میتونست منو این همه آروم و راضی کنه ، تو ، یکی از صبورترین هایی..........

+راستی موهام بلخره کمی کوتاه شد و بنفش ِ بسیار تیره یا همون بادمجونی ِ خودمون :| میگن قشنگه :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی