- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

روح ِ سمیرا :|

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ

امروز با دلی شاد و با خیال ِ اینکه فقط باید تو استیشن باشمو میتونم کمی استراحت کنم راهی بیمارستان شدم.. تا رفتم دوستم گفت من یکم میخام کنفرانسمو نگاه کنم لطفن تو ک واشینگ نداری امروز اتاق منو واشینگ کن.. - چشم :| .. واشینگ کردمو.. بعد سمیرا زنگ زد گفت من امروز نمیتونم بیام ب استاد بگید.. استادم لطف کردن واشینگ ِ سمیرا خانم رو انداختن گردن ِ من :| و گفتن تو بجاش وایسا اتاق مغز و اعصاب :| امروز روتیت نمیخایم ! :| حالا همه اینا فدای سرم !! اینکه یه دفه دکتر موسوی رو پیج کردن... بدترین شوک ِ امروز بود ! خدای من این که الان باید بهشتی باشه !!!!!! فقط تو دلم میگفتم تو روووحت سمیرا تو روووووووووحت :((( بترکی... فقط خداخدا میکردم ک امروز اتاق دو عمل نباشه ک همینطور ک میرفتم صبحانه بخورم دکتر احمدوند رو دیدم ک زودتر از همه ی دکترا اومده و نشسته :| همه این اتفاقا باهم کافی بود تا بشینم همون وسط بزنم تو سر خودم :))

خیلی زود یه مریض ستون فقرات اومد.. مقدمات بیهوشی آروم و بی دردسر انجام شد.. شانسی ک اوردم وقتی خاستم اینتوبش کنم تلفن موسوی زنگ زد و رفت بیرون !! عمل شروع شده بود منم وایساده بودم تو فکر اتفاقات ِ امروز و سمیرا و روحش و... ک یدفه موسوی دستشو اورد جلوی چشمم بشکن زد :| گفت کجاییییی یه رگ طوسی براش بگیر ببینم.. خراب نکنیا.. زود باش... و هی ازین استرسهای حال بهم زن :( نمیدونم چرا تو این مواقع مریضایی ک ب من می افتن باید حتمن یه ایرادی داشته باشن !!! پوستش انگار از جنس کیتین بود 0_0 مگه سوزن توش میرفت!!!! چندبار فکر کردم تو رگ نرفتمو میخاستم سوزنو در بیارم.. ک شانس اوردم خونو دیدم...

آخر عمل مریض ب خاطر کهولت سنش :| بیدار نمیشد.. دوباره موسوی وارد شد :( من طبق حرفای استاد مریضو از دستگاه گرفته بودمو خودم نفس بهش میدادم تا برگرده.. اومد داد زد چرا از دستگاه گرفتیش دوباره بزن ب دستگاه ریتش هم رو 8 بذار... وای دیگه طاقت نداشتم اصن نفهمیدم چی گفت.. اسمم یادم نمیومد ریت دیگه چی بود :((( گفت بذار دیگهههه.. نمیدونستم چی باید بگم.. ملتمسانه ب استادمون نگاه کردم.. بخدا اشکم داشت در میومد.. مثه بچه دبستانیها.. استادمون اومد آروم گفت فرکوئنسی..... موسوی گفت بلد نبودی؟؟؟؟؟؟؟؟ واااااااایییییی واااااااااایییییی.. دستام یخ زده بود.. فقط میگفتم تو رووووووووووحت سمیرا...

تا مریض بیدار شد و بردمش ریکاوری بلافاصله رفتم تو پاویون و فقط سرمو فشاااااار دادم فقط فشار دادم تا  وقتی دوباره عمل شروع شه...

روز فوق العاده نفرت انگیزی بود...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۳۰
بانوی شرقی

نظرات  (۶)

:))))))))))))))))))

نمیدونم درسته که بگم تو روح سمیرا یا نه ؟؟؟
پاسخ:
خیلی درسته :| خودم ختم سگ تو روحش برداشتم شب سگ رفت تو روحش :))))))
۰۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۲ نیمه سیب سقراطی
چه استرسی داره کارتون خدایی ش :|

۰۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۰ زینـب خــآنم
: )))))))))))))))))))))))
بدبخت سمیــرآ ، حالا ی بـآر غیبت کرده هـــآ  : ))))
چه چیزآیی ک نثـآرش نکردی  : دی
واقعا بعضی وقتا آدم کلا هنــگ میکنه ، خوبه باز استـآد خودت طــرفت بوده و اونم جــو نــدآدهــ  : /
البته میتونست روزت از این بدترم باشه   ; )
پاسخ:
تو روح سمیرا با این وقت نشناسیش !!!!!! :))
وای اره استادمون واقعن فرشتسسسسسس.. ب محض اینکه ب مشکل برمیخوریم میاد دستشو میذاره رو شونه مونو آروم همه چیو توضیح میده....
آیدا شماها چیکار میکنین تو بیمارستان؟؟:))))+) 
با تعریفایی که میکنی من هردفعه بیشتر از محیط بیمارستلن میترسم
پاسخ:
ما همه کااار میکنیم نرگس :)))
نه ترس نداره..
فقط تک و توک بعضیا روانی ان تو محیط آموزشی درمانی...
۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۵:۳۵ محمد StigMatiZed
دقیقا Accidental error بود
چه بد...
ایدا با مریضا خوب رفتارکنی هااا.
من مریض بودم... دو روز ... عمل داشتم... از بس بئم بدی کردن این پرستارها که نگو.
فک کن... از  12 شب هیچی نخوردم... باید 8 میرفتم اتاق عمل. به خاطر سهل انگاری پپرستار آازمایش تیرویدم عقب افتاد و 10 رفتم اتاق عمل. فک کن تا 6 عصر عملم عقب افتاد. معده درد هم داشتم. مردم ب خدا. اولش با ارایش رفتم توی اتاق عمل. عصر صورتمو شستم و فقط گریه کردم. دکتر یادش رفته بود منو عمل کنه.
+ توی اتاق انتظار کلی سوزه دیدم. یه پرستار اشتباهی خون یه مریض رو با یه مریض دیگه اشتباه کرده بود. شانس اورد نمرد.
+ فک کن 8 شب ب هوش اومدم.... تا صبح روز بعد هیچی نخوردم... صبح پرستار اومد و گفت دیشب 12 باید چیزی میخوریدی... !!!!! گفتم تو باید میگفتی خو..؟؟!!!!
+ بعد با این همه درد سر اومدن ازم خون بگبرن. کلی کبودم کرد بعد یکی دیگه اومد گفت این مریض نه اون یکی تخت!!!!!
+ فقط جیق زدم... از بس بهشون حرف زدم.
از دماغ فیل افتاده بودن.
از اون موقع دیگه از بیمارستان وحشت دارم.
+ تو خوب باشی هااا.
پاسخ:
من تا جایی ک میتونم وجدانمو بیدار نگه میدارم فانتیک !
اخی.. راست میگی بعضیا ها خیلی بی رحم و بیخیال
وااااای چقد تاخیر !!!!! ادم واقعن عصبانی میشه :((

+واقعن شانس اورده چون نتیجه اشتباهش از دست رفتن جون یه ادم بوده واقعن..

ای وای.. چقد اذیتت کردن فانتیک چقد وضعشون بد بودهههههههه
نبابا وحشت نداشته باش .. بخدا دکتر پرستارای خوبم هستن :( شانس نیاوردی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی