روزانه
چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ب.ظ
آخرین روز کاراموزی چندش ترین بیمارستان هم دیروز ب پایان رسید . البته فقط برای یک ترم ! تو این سه هفته همه جور اتفاقی افتاد.. ولی در کل نمیتونم تصور ذهنیم از اونجا و ادم هاشو طور دیگه ای بازسازی کنم . دیروز در کل روز خوبی بود . اولش با اینتوبه عجیب یه آدم چاق و چله شروع شد و بعد از ظهر با مراسم کوچیک بیهوشی و خرید خونه و شبم با یه سردرد بد فرم تموم شد ..
الان داشتم فیلم قدیمی قصه پریا رو میدیدم . واس اولین باره دیدمش . مثل همیشه فرو رفتم تو غمگین ترین شخصیت فیلم . نمیدونم چه اخلاق بدیه ک عادت دارم تو نقش بدبخت ترین شخصیت فیلم فرو برم و هیییییی باهاش همذات پنداری کنم و اشک بریزم...
دو سه روزه ک ندیدم تورو و دلم تنگ شده اما گرمه...
۹۴/۰۸/۰۶
خـــ♥ــدآ رو شکر هر فیلمی رو ببینم بعد از تموم شدن فیلم یا حداکثر فردا صبحش یادم میره ، ینی توی فیلم فرو نمیرم ؛ حتی اگ خیـــــــــــــلی غمگین باشه