23
اما نمی دانمچرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا میبیند
از دورمیگوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشهساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهیکمیگنگم
گاهیکمیگیجم
حس میکنم
از روزهای پیشقدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز میخوانم
و قدر بعضی لحظهها را خوب میدانم
این روزهاگاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس میکنمگاهی کمی کمتر
گاهی شدیدابیشتر هستم حتی اگر میشد بگویم
این روزها
گاهی خدا را هم
یک جور دیگر میپرستم
از جمله دیشب هم
دیگرتر از شبهایبیرحمانهی دیگر بود:
منکاملا تعطیلبودم
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ -در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامهها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامهها را
دنبال آن افسانهی موهوم
دنبال آن مجهولگشتم
چیزی ندیدم
تنهایکی از نامههایم
بویغریب و مبهمیمیداد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خوردهی نامه
بوی تمامیاسهای آسمانی
احساس میشد
دیشب دوباره
بی تابدر بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پارههای ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوستتر دارم
دیشببرای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آورنیست
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمیدانم
گاهی برای یادبود لحظهای کوچک
یک روز کامل جشن میگیرم
گاهی
صد بار در یک روز میمیرم
حتی
یک شاخه از محبوبههای شب
یک غنچه مریم همبرای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشناییمیکند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی میکند
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است...
**قیصر امین پور**
**جل الخالق ...
نمیدونم قیصر منه یا من قیصرم؟؟؟؟؟؟ !!!!