24
کمرنگشون کنم!!
خیلی وقت بود ک نسبت ب یه ادمی فراری شده بودم تا وقتی چشمام تو چشماش میوفته روانم بهم نریزه دوباره!!
تا باهاش هم کلام نشم
اما بازم پای اون ادم داره باز میشه تو خونه مون
بازم سعی میکنه بیادو برهالکی
یهمزاحمیک بین منوعزیزترین کسم5ماهه ک جدایی و قهر انداخته!!
فقط خدا میدونه دیشب وقتی بهش سلام میکردم چقدنفرتاز چشام میریخت
تو لبخندای کمرنگی ک ب اجبار تحویلش میدادم فقطنفرت و کینهبود
لبخند میزدم اما یهبغض خیلی سنگینتو گلوم بود
لخند میزدم اما اتفاقات 6 ماه پیش عیییییین فیلم از تو مغزم میگذشت
لبخند میزدم و دائم از خودم میپرسیدم این نکبتچطورروش میشه هنوزم با من بگه و بخنده؟؟؟!؟؟؟؟؟؟؟؟
آدم کینه ای ای نیستم
اما نمیتونم کارایی رو ک باهام کرده یادم بره و وانمود کنم هیچی نشده
چون هنوزم ک هنوزه بعد6 ماهدارم چوب ندونم کاری ای ک یه شب کردمو از روخریّتراهش دادم تو خونمون رو میخورم
میدونم خیلیحماقتکردم یوقتی اما واقعنناخاستهبود همش!!!
و خیلی حماقت کردم ک حرف یدوستیوگوش نکردمو همه اینا روتنهاییتحمل کردم و نذاشتم ابروش بره
وقتی ب اتفاقات اخیر فکر میکنم ب قدری از خودم بدم میاد ک قابل تصور نیس واسه کسی
**کاش یکی ی راهی جلو پام میذاشت ک خلاص شممممممم
نمیخااااام مثه 6 ماه پیش دوباره ی بدبختی جدید درست بشههههههههه