64
تقریبن برام مسجّل شده بود ک انتقالی ب علوم پزشکی دیگه شدنی نیس!!
با این شرایطی ک پیش اومده بود دیگه ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
تا اینکه خدا خودش این همه اتفاق کوچیکو یجوری پیش هم چید ک بازم امروز ب طور اتفاقی بتونم از دایی خاهش کنم
+
خدا خاست.....
اتفاقی من دو روز پیش خاب بمونمو نتونم برم دانشگاه
اتفاقی دیروز دختر دایی بیاد اینجا
اتفاقی من پاشم باهاش برم خونه دایی
اتفاقی شب نگهم دارن
اتفاقی قبل خاب من فامیلی رییس علوم پزشکیو یادم بیاد!!
اتفاقی صبح دایی تو دفتر کارش ک جلوی دانشگاس کار داشته باشه منم هوس کنم باهاش برم
اتفاقی ببینه ک کلید دفترشو تو بیمارستان تو اتاقش جا گذاشته
بریم بیمارستانو......
اتفاقی یکی از اساتید بیهوشی علوم پزشکی ک اتفاقن دوست و همکار صمیمی دایی هست رو ببینیمو اشنا بشم باهاش
اتفاقی من بهش بگم دایی منم تو دانشگاه کار دارم راجب انتقالیم ، تا شما کارتو انجام میدی منم برمیگردم....!
اتفاقی با نا امیدی ازش خاهش کنم حالا ک انقد حرفش خریدار داره و انقد همه جلوش تا زمین خم میشن !! علی رغم میل باطنیش واسم یه لطفی بکنه پارتیم بشه..... :(
اتفاقی قبول کنه!!!!!!!!!!!!! :|
+
پیش خودم میگفتم ک اگه دایی لب تر کنه همه چی حله ... اتفاقه دیگه!! بلخره اشناس
اما دیگه نمیدونســــــــــــــــــــــــــتم اتفاقی قراره رییس دانشگاه دوست جون جونیش باشه !!!!!
و اتفاقی در قبال خاهش دایی بگه چشـــــــــم استاد باعث سعادت ماست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
+
خلاصه این همه حرفم واسه این بود ک بگم کاملن اتفاقی ب لطف خدا و دایی محترم 99درصد کار انتقالیم جور شد
اما با شرایط سخت!!
ک نه درسیو بیوفتم
نه مشروط بشم
نه مرخصی تحصیلی بخام و نه غیره!!
همه این سختیا یه طرف
اینکه از بدو ِ ورود ب اون دانشگاه دائمن زیر نظر هستم و شناخته شده......
از همه سخت تر :|
دیگه تموم شد همه پررویی ها و غیره در دانشگاه قبل :">!!
دست از پا خطا بشه دایی آمارو در میاره:(
+خدا بقیه شم یجور اتفاقی ب خیر بگذرون ک عاشقتم........
+همه ی این اتفاقا نتیجه مهمی ک داشت این بود باعث بشه نامه ای ک از علوم پزشکی میگیرمو ببرم پیش آقای چاووشی و بـــــــــازم ببینمش ...
+کلن امروز اتفاقی شارژم