94
نصف ِ منهای یک روز از یک ماه از پاییز رفت ؛ هوا که سرد نشد هیچ ، ویروسی مان هم کرد لامصب !! این هوای گرم انگار نمیخواهد من برای تولد امسالت شال گردن بگیرم ، اما میگیرم ، اصلاً دوست دارم شال گردن بگیرم ، برای بعضی غروب های سرد ِ زمستان که با هم میرویم پیاده روی ، برای اینکه من شالم را جا بگذارم و سردم بشود ، و تو شالت را بر داری و بی اندازی اش دور گردنم و سفت بپیچی اش ، آنقدر سفت که خفه ام کنی و هرهر بخندی ، تو بخندی ، من وسط ِ خیابان از آن جیغ های بنفش بکشم و ماشین ها فکر کنند دیوانه ایم و هی بوق بزنند برایمان ... اصلاً شال گردن است که خوب است ، بدم میاید ازین هدیه هایی که زیر لباس است ، یا توی جیب ؛ دوست دارم یک شال گردن ِ آبی - سورمه ای باشد که گرمت کند ، ببینمش که گرمت میکند ، به تو خیلی بیاید و من فقط بمیرم از حال ِ خوبی که پیدا میکنم . کم پیدا میشود آدم ها وقتی حالشان خوب است بمیرند ، آخری اش حسین ِ فهمیده در سال ِ پنجاه و نه بود اگر اشتباه نکنم !!! حسین خودش خواست با حال ِ خوب برود زیر ِ تانک ، من که حسین نیستم ، تانک لازم نیست ، من فقط میخواهم زیر ِ یک عالم خاطره ی ِ سرد ِ زمستانی مدفون شوم ، من فقط دوست دارم یک شال گردن ِ آبی - سورمه ای باشد که گرمت کند ، ببینمش که گرمت می کند ، به تو خیلی بیاید ، و من فقط بمیرم از حال ِ خوبی که پیدا می کنم . . . .
+از گوش دادن به شعر ِ امپراطور سیر نمیشم !!