96
کم کم درختهای کنار خیابان هم دارند بی جان و رمق میشوند . مثل بعضی وقتهای من !! مثل امروز ِ من !! مثل روزهایی که خیابان ِ یک طرفه ی رو به رویم هی کش می آید و هی نمی گذارد من به سرش برسم و هی آرزو می کنم که ای کاش فقط همین امروز را یک طرفه نبود . مثل روزهایی که همه ی بچه های کلاس باهم از یک طرف خیابان می روند و صدای خنده هایشان تا آن سر دنیا می رود و من آن طرف خیابان سایه ی درختان ِ بی رمق ِ خشکیده را ترجیح می دهم . مثل روزهایی که با اعتقاد به جمله ی "راننده اگر راننده باشد ، باید خودش را برای پیش آمد ِ هر نوع حادثه ای آماده کند " بدون ِ نگاه به اطراف ، راهم را میکشم و تا آن طرف ِ خیابان فقط صدای بوق ِ راننده هایی که راننده هستند را می شنوم . مثل امروز که چندبار خواستم سرم را برگردانم و به خوشمزه ی کلاس یک چیز گنده بگویم و حسش نبود . مثل روزهایی که دیدن ِ هر پژوی نقره ای بیشتر از همیشه تو را به یاد من میاورد ... اصلن امروز از صبح دنده ی خلاص بودم برای خودم !!!
+سیگار نمیکشم !