107
دیشب تو جشن عقد آتی...
هیچ کس نمیفهمید تو دل من چ خبره و تو سرم چی میگذره.....
اگه میشمردم شاید تعداد دفعاتی ک اشک تو چشام جمع شد و بغضمو قورت دادم از پنجاه بار تجاوز میکرد
هر وقت تو با کت و کراوات جلوم میومدی بغضم بدتر تیغ میزد ب گلوم :(
وقتی دستمو گرفتی نشوندی سر سفره ی عقد و گفتی بیا تا کسی نیست یه عکس بندازیم میخاسم با نهایت قدرتم جییییییییییغ بزنم
+نکن با من این کارارو ، میمیرم.................
میگن موقع جاری کردن خطبه عقد هر دعایی بکنی قبول میشه
دیشب موقع خوندنش تو ذهن من فقط یه چیز بود.....
وقتی میرقصیدی با عروس و دوماد چشم دوخته بودم بهت و دوست داشتم زمانو نگه دارم .
وقتی موقع عکس گرفتن با عروس و دوماد آجیت بهم گف زن داداش تو هم بیا عکس بگیر .......................
چرا؟
چرا هیچکی نمیذاره من فکر کنم ک حواسم از تو پرته؟
دیشب وقتی آقا دوماد جدید آخر شب که تنها باهاش تو آشپزخونه بودم بهم گف خب دختر خاله ایشالا کی شیرینی شمارو بخوریم ؟ ، بازم الکی خندیدمو سربالا جواب دادم
اینکه حتی مادربزرگ دوماد جدید تو یه جلسه ما رو زیر نظر میگیره و جلسه ی دوم به مامانم میگه ماشالا چقد این دوتا جوون هوای همو دارن الهی خوشبخت بشن ، تو این شرایط داغونم میکنه
دارم حسرت روزایی رو میخورم ک بدون فکر اضافی ای تا 6 صبح باهات حرف میزدمو حواسم نبود چقد خوشبختم
فکر نمیکردم به این زودی و جدیت بحث آزمایش مطرح بشه و من دیوونه بشم
اینکه حداقل دو سه هفته میکشه تا نتیجه رو بفهمم بیشتر عذابم میده
کاش از اول فکر اینجاشو میکردیم
+
جالب بود دیشب
بعد از مراسم
بحث بزرگترا راجب منو تو بود
اما جفتمونو فرستادن دنبال نخود سیاه
تا حالا پیش نیومده بود ک دو ساعت باهم شبگردی کنیم اما جمله هایی ک بینمون ردو بدل میشه به ده تا هم نرسه
شبگردی دیشب با همه شبا فرق داشت
خیلی سرد بود
هم خیابونای خیس
هم فاصله ی ما دوتا
نمیتونستم چیزی بگم چون گریه م میگرفت
از اعصاب قاطی ِ خودم
از ظاهر آروم و باطن داغون تو
گریه م میگرفت
ازآهنگیک 100 بار ریپیت شد و هر بارم باهاش بغض کردم گریه م میگرفت
از اینکه حالا دیگه موقع خدافظی سرمو پایین میندازم گریه م میگیره پسر
یه زمان فکر میکردم بزرگترین مشکل ما مخالفت بابامه
اما حالا.....................
+
حتی راضی ام همه ی این گریه ها و سر دردا و بیخابی های این روزای من بی جهت و الکی باشه و اخرش بگن مشکلی نیست
فقط الکی باشه.....