- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

108

شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ

بازم امروز باشگاه داشتمو وقتی از خونه اومدم بیرون دیدم بجای مریم تو پشت فرمون نشستی ....

چرا دروغ بگم ...

خوشحال نشدم

حالم از چشمای پف کرده و خابالودم بهم میخورد وقتی داشتم جلو آینه حاضر میشدم

اما سعی کردم پشت لبخندم قایمشون کنم .. همین !

طبق روال چند دفه ی پیش چندتا جمله ای ک بینمون زده شد همون احوالپرسی تکراری بود...

و شعر دیوونه ی آرمین

و نگاه من که فقط به سرمای بیرون و هوای ابری بود ...

اما وقتی رسیدیمو دیدم باشگاه بخاطر مشکلات فنی تعطیله مثه بچه مهد کودکی های 4 ساله داشتم بال در میاوردم.....

فک کن.......

2-3 ساعت وقت اضافه بر سازمان داشتیم ک با هم باشیم

اصن دیگه یادم نبود ک این 3-4 روزه چقد گریه کردمو بی حوصله بودم

بستنی قیفی داش علی

امروز ، تو این سرما ، بیشتر از همییییییییییییییشه بهم چسبید

سمبوسه های تند و داغی که نزدیک غروب تو ماشین زیر بارون پیش هم خوردیم.......

لایی کشیدنا و رانندگی ِ فضاییت.....

اصن انگار نه انگار ک غصه ای تو دلم سنگینی میکنه این چند روزه

وقتی مامان بهم زنگ زدو گفت خونه نیستنو و قرار شد تا کار مامان اینا بیرون تموم میشه خونتون بمونم...

یادم رفته بود حالم خوب نیس :(

+

امشب وقتی دوتا دستا و چشمامو محکم گرفتی تا مریم آب بریزه تو یقه م .......

اولش دلم داشت از خنده منفجر میشداااااااااا

اما فقط یه لحظه طول کشید تا فکرای سیاهم دوباره تو ذهنم نقش ببنده

همون موقع ک چشامو محکم گرفته بودیو دست و پا میزدم تا فرار کنمو صدای خنده هام تا آسمون میرفت

تو یه لحظه باز یه لعنتی تو گوشم گفت.......

خوب خنده هاتو بکن......

ممکنه فرصتای آخرت باشه!!!

اصن نفهمیدم چی شد ک اینجوری زدم زیر گریه....

اصلن نمیخاستم اشک تو رو هم در بیارم

اما هیچکی باور نمیکنه ک دست خودم نیست این حالتا

وقتی بغلم کردی که گریه نکنم

این بغض چند روزم که همش بی صدا میترکید ، مثه یه غده ی بزرگ ترکید

این اشکایی ک تو این چند روز صورتمو خیس میکرد انگار 100 برابر شده بودن

فقط داغیشونو رو صورتم حس میکردم .

مریم ک از اتاق رفتو تنهامون گذاشت

فرصت خوبی شد واسه اینکه خوب خودمو خالی کنم تو بغل آرومت.....

خودت خوب دلیل این همه اشکو میدونستی اما بازم طبق معمول همیشه ازم میپرسیدی چی شده؟؟؟

+

خیلی بد شد ک وسط گریه های من مامانت اومد تو اتاق......

با وجود اون ، همه ی خونه قضیه ی گریه ی منو فهمیدن....

اما دیگه تقریبن گریه م تموم شده بود ک مونا اومد تو اتاق و پرسید ...

ااااا چی شده؟؟؟؟؟ :O:O:O:O

باز من زدم زیر گریه و روز از نو.......

اما اون به ثانیه نرسیده فهمید چمه.....

وقتی گفت من خودم یه زنم میفهمم این چیزا رو....

از آزمایش میترسی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟

روم نشد بقیه گریه هامو تو بغل اون بکنم...

+

بازم چه شب قشنگی شد بعد از اون همه ماجرا و عزاداری ِ من :D وقتی همه شون از اتاق رفتنو تنها شدیم

چقققققققد دست توی دست هم حرف زدیم.....

از بچگی...

از حالا....

از بعدن......

حتی رسیدیم به آینده ی بچه هامون..........

چای و شیرینی و میوه و هندونه ای ک تو میذاشتی تو دهنم خوردن داشت

همینجور تند تندددددددددد زمان میگذشت تا اینکه

باز منه لعنتی فقط یه ثانیه آینده ی بی تو ، و خراب شدن این همه رویا رو تصور کردمو این اشکای مسخرم دوباره درومد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالم از این همه اشکی ک تو چشامه بهم میخوره

اما به بغل کردنت می ارزه

+
بعدشم که مامان اومد و برمون داشت شام رفتیم رستوران...

مگه یه آدم بجز آرامشی ک کنار عشقش داره از خدا چیز دیگه ای هم میخاد ؟؟؟؟؟؟

+

چقد امروز خوش گذشت اما.....

بازم همین الان ک دارم اینا رو مینویسم صورتم خیس اشکه.....

+

میخام از خوشبختی بمیرم وقتی دستتو میذاری رو چشمات و در جواب خاسته هایی ک ازت دارم میگی ای به چششششششششم بانوی من.....

+

خیلی دوستدارم.....

تا آخرررررررررررررررررررر عمررررررررررررررررررررررررررررررررم !!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۱
بانوی شرقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی