- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

109

شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۳۰ ب.ظ

بعد از اینکه از کلاس اومدم خونه رو جمع و جور میکردم تا حالا

امشب قراره خونوادگی بیاید اینجا واسه حرف زدن دوتا خانواده راجب آینده ی منو تو......

راجب آینده ای ک تقریبن هنوز رو هواس....

امروز وقتی مشغول مرتب کردن خونه بودم مامان در حضور بابا کلی حرف زد

حرفاش خیلی قشنگ و آروم کننده بود

مهارتشو تو حرف زدن و دلیل و منطق آوردن ستایش میکنم

همین ک تونست بابای سرسختمو راضی کنه منو دلگرم میکنه

همین که چندبار تو حرفاش تاکید میکنه که واسه عشق و علاقمون احترام خاصی قائله منو خوشحال میکنه

اما اینکه آخرش میگه حالا فعلن ک تا آزمایش نرید چیزی معلوم نیست.....

به ثانیه نمیکه ک چشامو پر از اشک میکنه !!

دست خودمم نیست

وقتی مامانم از یه چیزی مطمئن باشه ، نا خود آگاه منم مطمئن میشم !! وقتی هم ک شک داره منم رو هوام !!

یکی یدونه شم دیگه دست خودم نیست از بچگی حرف حرف مامانم بوده تقریبن

اگه جور بشه ممکنه این هفته بریم آزمایش

تا حدود یه ماه بعدش ک نتیجه بیاد من داغون داغونم

امشبم واسه اینکه تو جمع چشام تابلو بازی درنیارنو اشک نریزن بحث ک شروع بشه میام تو اتاقم و خودمو سرگرم میکنم.....

+

منتظر اومدنت هستم....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۱
بانوی شرقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی