109
بعد از اینکه از کلاس اومدم خونه رو جمع و جور میکردم تا حالا
امشب قراره خونوادگی بیاید اینجا واسه حرف زدن دوتا خانواده راجب آینده ی منو تو......
راجب آینده ای ک تقریبن هنوز رو هواس....
امروز وقتی مشغول مرتب کردن خونه بودم مامان در حضور بابا کلی حرف زد
حرفاش خیلی قشنگ و آروم کننده بود
مهارتشو تو حرف زدن و دلیل و منطق آوردن ستایش میکنم
همین ک تونست بابای سرسختمو راضی کنه منو دلگرم میکنه
همین که چندبار تو حرفاش تاکید میکنه که واسه عشق و علاقمون احترام خاصی قائله منو خوشحال میکنه
اما اینکه آخرش میگه حالا فعلن ک تا آزمایش نرید چیزی معلوم نیست.....
به ثانیه نمیکه ک چشامو پر از اشک میکنه !!
دست خودمم نیست
وقتی مامانم از یه چیزی مطمئن باشه ، نا خود آگاه منم مطمئن میشم !! وقتی هم ک شک داره منم رو هوام !!
یکی یدونه شم دیگه دست خودم نیست از بچگی حرف حرف مامانم بوده تقریبن
اگه جور بشه ممکنه این هفته بریم آزمایش
تا حدود یه ماه بعدش ک نتیجه بیاد من داغون داغونم
امشبم واسه اینکه تو جمع چشام تابلو بازی درنیارنو اشک نریزن بحث ک شروع بشه میام تو اتاقم و خودمو سرگرم میکنم.....
+
منتظر اومدنت هستم....