113
امروز نه تو بودی ، نه مریم !! تنهایی رفتم باشگاه ، تنها که نه ، با خاطره های هفته ی پیش . برگشتنه ، نزدیک غروب گریه م گرفته بود از بس هوا دلگیر بود ، خورشید قرمز ِ قرمز بود ، هوا سرد ِ سرد . داشتم فکر میکردم هفته پیش قرار گذاشتیم این هفته بریم داش علی حلیم بخوریمااااا !! امان از دست مهمونای ناخونده ......
به دیشب که فکر میکنم خندم میگیره. نشستم رو تختم دارم قرآن میخونم ، مامان کنارم ساکت نشسته ، یه لحظه بهش زل میزنم و طبق معمول با اشکایی ک آمادن از چشمام بیوفتن بهش میگم ، مامان دعا یادت نره ها ، من به دعاهات ایمان دارم :(:(:( میخنده میگه یه سوال بپرسم دعوا نمیکنی ؟ - نه بپرس ! - تو جدی جدی انقد "م" رو دوسداری؟یا فقط بخاطر اینکه پسر خوبی هست انقد دعا و ثنا میکینی؟ !!!!! :| من : ینی فکر میکنی دیگه پسر خب رو زمین پیدا نمیشه؟؟؟؟ :( اگه دعا نکنی باید همه پولایی که واسه جهیزیه م پس انداز کردی رو خرج خودت کنی !! گفته باشم :| جواب سوالم فقط صدای بلند خنده های مامان بود که منو هم به خنده مینداخت وقتی میگفت خدایا شکرت نمردمو عشق و عاشقی دختر یکی یه دونمو دیدم :|:|:|
دیشب موقع شام تو نبودی ، وقتی پری خانوم با اون لهجه غلیظ اصفهانیش بهم گفت من جا تو بودما بدون "م" یه لقمه هم نمیخوردم یهو غذا پرید تو گلوم :)) میخاسم بشقابمو بردارم بیام تو حمام با هم بخوریم !!!! باوررررررر کن :دی