131
دیشب ، تا نزدیکای ساعت 3 تو خونتون بحث و برنامه ریزی میشد ، راجب مراسم عقد و زمانشو مکانشو مهمونا و غیره .... در تمام مدت داشتم با خودم فکر میکردم چند سال پیش که تو و من کاملن کوچیک بودیم و هی باهم کل کل میکردیم هر چی میگفتی لج میکردمو هر چی میگفتم لج میکردی ... کی باورش میشد یه همچین شبی موضوع بحث این جمع این باشه !!!!!!! فکر میکردم که اگه بعد از این همه بحث و برنامه ریزی یه اتفاق همه چی رو خراب کنه سر تو و منو آرزوهامون چی قراره بیاد ؟؟؟؟؟ همین فکراس که افکارمو چندروزیه انقد قاطی پاطی کرده که خودم از کارای این روزام خندم میگیره ....
اما امروز....
دقیقن 20 روزه که از آزمایشمون میگذره و تو این روزا حتی خدا هم شاید نتونه درک کنه که من تو دلم چه خبر بوده!! و 20 روزه دیگه هم به همین منوال قراره سپری بشه....
و اینکه امشب قراره بریم واسه شب میلاد رسول شیرینی سفارش بدیم و اگه وقت شد به 2 تا تالار سر بزنیم که ببینیم اوضاع از چه قراره مثلن !!!! تا اگه اتفاق غیرمنتظره ای نیوفتاد قبل از تابستون یه جشنی گرفته بشه و ... :">
من هرگز باور نمیکردم مامان و بابام با عقد ما تو همچین تاریخ نزدیکی موافقت کنن!!!!!!!! چون اول قرار بر 3 سال دیگه بود و من هنوزم تو شوکم از این تاریخی ک دیشب تسویب شد :|
البته که فکر حال نه چندان رو ب راه مادربزرگ و جواب آزمایش خودمون همچنان حال خوبی که الان باید داشته باشمو خط خطی میکنه ، مخصوصن از وقتی دیشب خاهرت راجب فیلم عفت حرف زد: " حالا که بهم نرسیدن پسره هر روز شال گردنی که عفت واسش خریده رو میندازه دور گردنش و میره از دور عفت رو نگاه میکنه..." آخه تو این موقعیت این حرفه تو میزنی؟ :|
+امروز واسه اولین بار بود که خودم بهت زنگ زدماااااا:0 میدونم تعجب کردی ولی خب چیکا کنم دلمیهوخیلی هواتو کرد دیونه