154
امشب...نمیدونم بعد از چند شب!! اما بعد از یه مدت ِ طولانی تنهایی میخابم . با نوشتن ِ همین نصفه خط چشام پر از اشک شد !! احتمالن به نظر ِ خودت یا خیلیای دیگه خیلی هم مسخره باشه اما احساسات ِ یه دختر ِ مغرور ِ موفرفری ِ تیرماهی واسه خودش خیلی محترمه . احساساتم بهم میگه امشب تختم منو تنهایی راه نمیده رو خودش - ک البته الکی میگه - ! میگه به جای تو امشب باید به جزوه ی میکروبم شب بخیر بگم - ک البته الکی میگه - .. میدونم الکی میگه ولی من اینارو میشنوم ! خیلی کسل کنندس امشب ، وقتی نیستی که توی خواب حواست نباشه و بالشم رو یهو از زیر سرم بکشیو بذاری زیر سر ِ خودت منم از حرصم محکم بخابونم زیر گوشتو پسش بگیرمو توام محکم با بالشتم بغلم کنیو باز خرخرت هوا بره !! نیستی که تو خواب دنده ب دنده بشیو شرق دست ِ سنگینتو بزنی تو صورتم منم از جا بپرمو قِلِت بدم اونطرفی ! اصن نیستی خـُرخُر کنی ک احساساتی بشمو بخابم...تو الان خابیا !! ولی من ... البته توقعی هم ازت نمیره پسر ِ سر ب هوای مهرماهی ...