160
میتوانستم نخورم ! میتوانستم کیک خامه ای ِ بدمزه ی تولدش را کمتر بخورم ، که بعد با گلوی خسته ی دردناک کنار تو نخوابم ؛ که بعد در جوابت نگویم : نه نزدیک نشو گلودرد میکنی . میتوانستم ساعت های آرام و ابری ِ دو-سه ی نیمه شب را عاشقانه تر سپری کنم ؛ بگویم ، بخندم ، مست ، بیخیال ..... . شاید فکر و خیال به گلویم زده بود ! فکر یک ربع ِ سکه ی بی سرپرست که آخر دیوانه ام میکند یک روز ؛ فکر ِ اینکه چرا مثل هر شب نمیشود کنارت دراز کشید و دست روی قلبت گذاشت و به خرخرهایت گوش کرد و عادت کرد و آرام شد و خوشحال به خواب رفت . فکر ِ اینکه چرا من با بقیه ی دخترها فرق دارم ؟! تو چرا با بقیه ی پسرها ....... ؟! فکر اینکه اگر بجای تو هرکسی کنارم بود حتما وقتی پهلوی راستم خسته میشد پشتم را به او میکردم و میخابیدم و حالا پهلوی راستم خشک شده و سعی میکنم که عادت کنم ، اما چشم بر ندارم از مژه های مشکی ِ بلندی که آرام روی هم خوابیده اند ... . فکر اینکه حتما او به راحتی شبها کنار همسرش بارها و بارها پهلو به پهلو میشود و بدون ِ قطره ای نگاه ، به پسری فکر میکند که همه میگویند این روزها حال ِ خوبی ندارد . فکر اینکه هر روز به هر بهانه ی کوچکی از جلوی در ِ خانه اش عبور میکند تا شاید لحظه ای ، اتفاقی .... . فکر ِ اینکه وقتی من عاشقانه و شاد زیر باران با تو قدم میزنم دختری هست که به یاد ِ تنها خاطره ی بارانی دونفره اش دوقلو دوقلو اشک میریزد و حسرت روی داغش میگذارد و تا خونرنگ شدن ِ چشمانش پیش میرود . فکر اینکه حتما همه ی عشقش را توی قلبش تلنبار کرده تا توی عشقبازی های خیالی ِ شبانه اش به پای او بریزد ؛ به پای پسری که دیروز بعد از پایان ِ یک کابوس ، تا شب لحظه ای از جلوی چشمهای من کنار نرفت . پسری که الان میشود تمام ِ قد و بالای تقریبن صد و هشتاد سانتی متری و لباس های مارک دار و چشم و ابروی مشکی و موهای پرپشت و پول توجیبی های میلیونی و خانه ی هزار متری و تمام ِ هست و نیستش را مچاله کرد و در یک حسرت ِ خشک و خالی جا داد . حسرت ِ عشقی ک حالا دیگر هیچوقت مال ِ او نخواهد شد . فکر اینکه پایان ِ کابوس ِ دیروزم مساوی بود با یک آغوش ِ محکم و دلی قرص ، و فکر ِ اینکه نمیدانم او بعد از پایان ِ رویاهای ِ سرد ِ خواب آلوده و شروع ِ کابوسهای داغ ِ بیداری اش با آغوش ِ محکم ِ چه کسی قرار است دلش قرص شود ؟ فکر ِ اینکه طفلکی دخترک ! چقدر دارد دست و پا میزند تا ذره ای عشق هم به پای هم آغوش ِ غیر ِ خیالی اش بریزد و دریغ ... . وحشتناک است تنی را سپردن به آغوشی که از روحت هیچ سهمی ندارد . اََه ! میتوانستم نخورم ! میتوانستم کیک خامه ای ِ بدمزه ی تولدش را کمتر بخورم ... میتوانستم دیوانه نباشم . گلویم درد میکند ، کاش هیچوقت نمیدانستم تو چقدر عاشقانه او را عاشقی . اگر نمیدانستم گلویم زودتر بهتر میشد ...