170
سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۳۱ ب.ظ
دستامو مُشت میکنمو ... ، انقد بدنمو میکشم که همه ی ماهیچه هام درد بگیره . سکوت و تنهایی ماهیچه هامم درگیر کرده ! یه بار به یکی گفتم یوقتایی میخام از شدت ِ سکوت ِ حاکم ِ تو خونه ی مسخره مون گوشامو محکم بگیرمو داد بزنم ، خندید به حرفم ولی من شوخی نکرده بودم باهاش ! امشبم تنهام . امشبم تنهااااااااااااام ! خدایا تو میدونستی من قراره انقد تنها باشم این روزا ؟ :( مثلن ازش خاستم ک نبینمش که حواسم پرت نشه ، که درس بخونم ... ! اما الان خیلی بیشتر حواسم پرته ک..... ! یادش بخیر یه دورانی بود که من له له میزدم تا هیچکس نباشه تو خونه ک درس بخونم.....
۹۳/۰۳/۲۰