172
من دیگه دیروز واقعن جون نداشتم تمام چیزایی ک چاوشی از جلسه اول تا حالا گفته رو بخونم واسه امروز . خودمو زدم ب بیخیالی ، یکم بیکار چرخیدم ، رفتم خونه دایی تا نصفه شب ، ساعت 12 هم ک اومدم یکم بخونم محمد زنگ زد گفت حاضر شو... نتیجه این شد ک دیگه قید خوندنو زدم . خاب ِ شبم ک از بس حرف زدیم و چرت و پرت گفتیم کوفتم شد :| گوشیمو واسه صبح کوک کردم . صبح پا شدم ساعت 5 بود ، نمیدونم چرا فک کردم 7 ئه !! پریدم سر محمد گفتم پاشو پاشو دیرم شده :0 اول یه سکته زد ، بعد ساعتو نگاه کرد ، بعد محکم منو گرفت لای دست و پاش گفت ای بابا هوا تاریکه بخاب کابوس دیدیدیگه هر چی تلاش کردم نتونستم خودمو از زیر دست و پا نجات بدم و تا هفت یه کله خابم برد . دوباره 7 از خاب پریدم هول کردم . ولی لامصب اون دو ساعت خیلی چسبید ......
امروز دیگه دل رو زدم ب دریا ب چاوشی گفتم ک خیلی رینگتون ِ گوشیشو دوست دارم و دمش گرم ک بدون اینکه ازش بخام گفت بلوتوثتو روشن کن ، حالا منم یاد اسم بلوتوثم افتاده بودم هی میخاستم بپیچونم اما نشد . اونم اول یکم ب اسم بلوتوثم خندید بعدم رینگتونو تقدیم فرمود. واسه عید تنظیمش میکنم روی گوشیم :))
امروز دوباره یوسفی لامصب از آموزش اومد بیمارستان . منم ک اتیکت نداشتم کلی استرس بهم وارد شد ک خداروشکر نفهمید . دوباره امروز وقتی گفتن اومده رژمو خوردم :| اومده بود بگه ک کاراموزیهای هفته دیگه همه کنسله :) در واقع امروز آخرین روز در سال 93 بود ک انقد خندیدیم و خوش گذشت ...