176
امروز تا ظهر خاب بودم چ حالی داد لامصب . بعدشم ک دوباره مثه هرروز زیاد اشتیاقی ب ادامه ی اتاق تکونیم نداشتم . کلن من اینجوری ام اولش جوگیر میشم همه رو بهم میریزم بعد خسته میشم کسی دیگه باید جمش کنه :)) امروز ب ماری اسمس دادم ک اسم و آدرس یه آتلیه رو ازش بپرسم ، اونم مثل همیشه پایه بود گفت ساعتشو بگو خودم میام میبرمت . منم چندتا عکسو ک خیلی دوست داشتم ریختم فلش برداشتم ک هم چاپ کنم هم ببینم کار اونجا چطوره . اون عکس کوچولوها رو ک میکس کردم روتخته بزرگ واسم زد چندتا دیگه از عکسامم کمی کوچیکتر چاپ کرد . عاشق اون تخته شدم از همش قشنگتر شد . بعدشم ک رفتیم پاساژ طلا با مریم ک سرویس طلاها رو ببینیم واسه مریم . بعدشم ک فلافل مگسی و.....خونه.. اصن باورم نمیشد تو از دیدن اون تخته و اون عکسها انقد ب وجد بیای و انقد بوچم کنی و بقیه انقد استقبال کننفقط تو خونه یه قاب داشتم ک اونم عکس سه تاییمون با مامانی رو گذاشتم توش واسه روی میزم . میخام در و دیوار اتاقمونو از این یادگاریها پرکنم بعدنا ک مستقل شدیم....
+[یادگاریهایی ک امروز چاپ شد...]ک خیلی بد افتادن همه شون ...