179
چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۱ ب.ظ
امشب نشسته بودم آخرین قسمت زمانه رو میدیدم و طبق معمول سوگوار ارغوان بودم ک بی مقدمه زنگ خونه رو زدن !!!! هروقت زنگ میخوره و کسی تو آیفون پیدا نیست میفهمم ک تویی . با چشمای قرمزو اشکی درو باز کردمو تو پاگرد منتظرت بودم تا بیای بالا . اون چیه تو دستت؟؟؟ واااااااااای !!لاک پشتگفته بودم ک هیچی از تو بعید نیست و هرلحظه باید منتظر یه اتفاق تازه بود اما نمیدونستم این آخر سالی تا این حد این اتفاقات قراره نزدیک هم باشن . ینی من عاشقتم ک مثه خودم دیوووووونه ای عاشق ِ این لاکی ِ کوچولوی خوشگلم هستم ک همش دست و پا میزنه. از فردا واسش مادری میکنمواسه ماهی گلی هام همینطور . قول میدم مادر نمونه ای بشم
۹۳/۱۲/۲۷