193
یکشنبه امتحان فارما رو با بدبختی تمام دادم .. از 40 تا سوال فکر کنم 5تا شو با اطمینان زدم... تشریحی ها رو جواب ندادم و تستی ها رو هم با تکیه بر شانس گندم زدم :| یکشنبه هماتو امتحانه و از اول ترم دریغ از حتی یک خط.. و یکشنبه ی دو هفته ی دیگر بیهوشی از اول خاهد پرسید و من کلی ویس ننوشته.. ! به من میگن یک دانشجوی خاک بر سر در این لحظهتنبلیم نمیاد .. فقط وقتی از بیمارستان میام دیگه اصن حال درس خوندن ندارم . فقط میخام بخابم ...
امروز یه مگس بیشعور اومده بود تو اتاق عمل خیلی زبل بود دو تا ست اسپاینالو آن کرد :| همه با هم بسیج شده بودن پرتش کنن بیرون... امروز سر عمل یه مامان ِ 22 ساله ی معتاد بودم . اصن اعصاب نداشتم . دلم واسه بچش میسوخت . گناهی نکرده بود.. میتونست نباشه... فردا آخرین روز بیمارستان زنانه . خوشحالم ک ب زودی از این استاد غرغروی نمره کم کن ِ حرص درار راحت میشیم . انقدر هرکار کردیم گفت نمرت کم شد من دیگه تا تو چشمام خیره میشه میگم نمرم کم شد :| در واقع دیگه واسم نمره ی نمونده ک بخاد کم بشه ... خدا فردا رو بخیر کنه ک چه امتحانی قراره ازمون بگیره و دیگه رسمن با خاک یکیمون کنه :| البته من مطمئنم ازم رقیق سازی نستونال رو میپرسه از بس سرش خنگ بازی در اوردم و نفهمیدم :))
خیییلی خوشحالم ک بیمارستان بعدی بهشتی هست . مطمئنننننم ک یک دوست قدیمی و خیلی خوب رو اونجا میبینم . خیلی هیجان زده م .
فردا بعد از بیمارستان با فاطمه قرار گذاشتم ک بریم بیرون.. پس از مدتها دوری از دوست با مرام عزییییییییییزم