من آمده ام وای وای :دی
خب.. بنابر زیغ وقتی ک این روزا مواجهم باهاش مجبورم دیر ب دیر بیام پرحرفی کنم و هی پستای طولانی ِ حوصله سر برنده بذارم :D سه شنبه روز ِ فوق العاده پر استرسی رو شروع کردم از اول صبح ک دیدم باز هم موسوی بیهوشی ِ عمل منه :( هرچی اول هفته ها تو نکویی خوش شانسم و اصن عمل سخت ندارم اخر هفته ها تو بهشتی عوضش معروفم به خانم ِ بدشانس :| ولی سه شنبه نمیدونم موسوی از کدوم دنده پا شده بود ک انقد حالش خوب بود!!!! هی راه بی راه ب من میگفت دخترم :0 وایساده بودم پیشش ک بهم لارنگوسکوپ داد و گفت اینتوبه ش با شما ! گفتم من؟؟؟!!!! گفت اره پس کی؟!چندبار خودم برات توضیح دادم.. خلاصه سه شنبه اولین لوله ی دانشجویی رو در نای ِ مریض فرو کردم و موسوی هم باریکلا گویان کلی ازم تعریف کرد :)) عمل 3-4 ساعتی ب طول انجامید و ب دلیل کمبود صندلی من کلن رو پا وایساده بودم.. لحظه شماری میکردم ک برم خونه بخابم اما وقتی محمد زنگ زد و گفت بیام دنبالت نتونستم نه بگم.. تو ماشین گفت بیا خونه مون باز نتونستم نه بگم!!! رفتیم خونه ، مریم گفت امروز غروب بریم پیاده روی و یکم بگردیم بازم نشد مقاومت کنمبعد از کلی پیاده رویی 4 تایی شب ک برگشتیم حتی بالا نرفتم ک خدافظی کنم و گفتم سریع منو برسونید خونه .. رفتم خونه هیچکس نبود برگشتم خونه خاله دیدم مامان اونجاس!! وایبا اینکه ب حال مرگ شب برگشتم اما خیلی دوست داشتم دیروزو.. شب با چشم باز خاب بودم و نشسته بودم کنار همه و الکی میخندیدم :| ولی بازم اخر شب مقاومت کردم ک محمد شب بیاد پیشم هرچند ک تو ماشین خابم برد و وقتی رسیدیم با چشم ِ باز اومدم افتادم تو جام و نفهمیدم چی شد :D