شوک
دیشب دیروقت بود ک از جشن عروسی خاهر حانیه برگشتیم.. اعصابم خورد بود!! الکی برنامه های خودمو کنسل کردمو رفتم!! هیچی ب هیچی..تا دیروقت با مامان حرف میزدیم.. صبح خابم برده بود که ساعت نزدیک 9 با صدای بسیار بلند زنگ گوشیم از خاب پریدم قلبم تو دهنم بود و نمیدونستم کجام! شماره برام اشنا نبود.. دست دست کردم ک بردارم یانه.. اخرم برداشتم! یه پسری خیلی گرم سلام و احوالپرسی کرد.. منم بهت زده جواب میدادم.. هرچی میگفتم شما اعتنا نمیکرد.. تا اینکه پرسید آیدا خودتی؟؟؟ !!!!! (یا اکثر امامزاده ها:0 این دیگه کیه کله سحر!!!!!!!! ) با عصبانیت گفتم شما؟؟؟؟؟؟؟؟ ×_× .. گفت محسنم!!!! شناختی؟؟؟ حالا من ب هر محسنی ک از بچگی سراغ داشتم فکرم رسید جز کسی ک باید میرسید! بعد از کلی مکث گفتم نه.. یدفه گفت فروشگاه ِ فلان.. یادت نیست نه؟ دیگه کلن لباس نمیخری یا اینکه فقط این ورا نمیای؟ قفل کردم :/ اشتباه کرده بودم.. همون اول باید میگفتم اشتباه گرفتی!! گفت ازدواج ک نکردی؟؟ - من همیشه از این نره غول چشم آبی میترسیدم - نفهمیدم چرا وچطور قطع کردم! قلبم هنوز تو دهنم بود ! از روزی ک فهمیدم چجور آدمیه از شعاع ده کیلو متری ِ اون فروشگاه رد نشدیم.. اما این کنه هنوز شماره ی منو تو گوشیش داشت..! از پسرایی ک تا به دختری میرسن نغمه ی دوستت دارم و عاشقتم سر میدن بیزارم! محسن از این دست پسرا بود ک نه درست منو میشناخت و نه من هرگز اونو شناختم اما همیشه حالم از این کارای عجیبش بهم میخورد.. وقتی قطع کردم شروع کرد ب پی ام دادن تو واتسعپ!!!!! :| تو ک گفته بودی این خط واسه خودت نیست! میخام ببینمت!! عکستو بده مامان میخاد ببیندت:0 -من ِ لعنتی باز گند زدم!!- هیچی ب ذهنم نمیرسید.. انگار ک مثلن اون میتونست از تو گوشی بپره بیرون و بلایی سرم بیاره!!! گفتم ازدواج کردم و شوهرم اصلن اعصاب نداره نبینم شماره تو دیگه و سریع بلاکش کردمو گوشیمو انداختم زیر تخت -_- .. دلم میخاد دو سه روزی شماره شو نبینم تا خیالم راحت بشه!
خدا به خیر کنه از دست بعضی مردهای پررو
با تبادل لینک موافقی؟