دل درد های خاک بر سر !!
دیروز خیلی روز لعنتی ای بود!!با دل درد از خاب بیدار شدم.. اما اعتنایی نکردم.. حاضر شدم واسه رفتن.. از شانس قهوه ایم تربیت بدنی داشتیم :| یکم که راه رفتم حالم افتضاح بد شد !!!! دیگه رو پاهام نمیتونستم وایستم! اینجور موقه ها فقط میخام گریه کنم یا بهتر اینکه بمیرم :( صدای بچه ها رو اعصابم بود! منی ک انقد شلوغمو اذیت میکنم دیروز ناگهان زدم زیر گریه... با اینکه اصلن دلم نمیخاست شادیشون رو خراب کنم.. من حالم بد بود و ب اونا هیچ ربطی نداشت.. دیگه نمیتونستم یک ثانیه سر کلاس فیزیوپات دوام بیارم.. زنگ زدم ب بابام ک هرچه زودتر بیاد دنبالم ک همون موقه پشت خطی داشتم.. محمد!!! - سر یه قضیه ای محمد گیر داده بود ک رفته شمال ! منم ریلکس چون میدونستم نرفته هرچی میگفت فقط میگفتم سوغاتی یادت نره:| - شماره شو ک دیدم زنگ زدم ببینم چیکار داشته.. صدام خیلی بی حال بود.. خودش فهمید چی شده!!! گفت تا یه ربع دیگه میام دنبالت... - تو که شمال بودی :| - اخ راستی م ک نیستم زنگ میزنم مریم بیاد دنبالت ب بابات بگو این همه راه نیاد!!!
منم ک دیگه رو هوا فکرشو میخونم! اما گفتم باشه بگو زود بیاد :| یخورده وقت ک گذشت زنگ زد گفت مریم نزدیکه بیا بیرون.. :| رفتم جلو دانشگاه.. طبق تصوری ک داشتم محمد خودش اومده بود و طبق روال معمولش یه ترمز نافرم زد جلوی پام :| روی صندلی رو شبیه بقالی کرده بود ! پسته و بادوم و کشمش و.. !! مثل مردی ک اومده دنبال همسر ِ زائوش :) - البته من در این مواقع دسته کمی از یه زائوی رو ب موت ندارم ! - الان من باید با این حالم مثلن سوپرایزم میشدم :| میگفتم ااااا تو ک شمال بودی !!! و دور سرم پر از قلب میشد :| ولی واقعن توانشو نداشتم :/ گف غافلگیر شدی نه؟ از شمال اومدم بخاطر تو یکی یدونم !!!! :| - هوم - !
غافلگیر نشدم اما واقعن حال روحیم خیلی بهبود پیدا کرد!! این جور وقتا ک تو هرجور باشه خودتو میرسونی تا خوشحالی من فراهم بشه ، انقد دلم قرص میشه ک نگو... واسه همینم دیگه مثه سابق تا یه بار ب حرفم گوش نمیدی یا وقتی میگی کار دارم نمیتونم ، این ذهنیت نمیاد سراغم ک حتمن علاقت ب من کم شده.. همیشه این تلاشایی ک واسه من میکنی میاد جلو چشمم و میگم حتمن واقعن امکانش برات نبوده ک ب درخاستم جواب رد دادی.....
+هیچکس نمیتونست اندازه ی تو من رو انقد علاقمند کنه ک این همه تلاش کنم واسه تغیر ِ خودم !