- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

میگی....

هرچی دوس دارم بهت بگم

اما نگم هیچی بینمون نیست!!!

فکر میکنی میتونم همچین چیزی بگم؟؟؟

همه اینا بهونس واسه اینکه........

میخام یجوری ...

سر ِ یکی....

این همه بهونه رو خالی کنم

 

تو....

خسته نمیشی انقد تحملم میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خجالت میکشم از خوب بودن خودتو

بد بودن خودم

یکم بد باش

یکم مثه من باش

تا قدرتو بشتر بدونم.!.

 

زیادغـُـر میزنم میدونم....

دلم خیــــــــــلی تنگه

خیییییلی......

من ک ب اصرار خودت اومدم

واسه چی تا اومدم رفتی؟ :(

تا اخر عمر هروقت بگی بیا ببینمت

اون شبو ب رخت میکشم

و اذیت میکنم

میدونی ک اخلاقمو..........

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
عاشق روزهایی هستم ک....

مهربان می شوی....

حتی اگر نفهمم ...

چــــــ ر آ........................

 

+یه سالی گذشت....

  یه سالیسختگذشت.......!!

  بعد اون همه وقت ، حالا....

 یه نفراومد محکم صورتمو بوسیدو رفت..........

  یه نفری ک واسم اصن نورمال نبود شخصیتش!!

  مهم بود و مهم و مهم و مهــــــــم....

  هنوزم ماتم!!

  بعد از یه سالی ک باقهرگذشت .

 

+از وقتی شروع به یه کاری کردم

 دارم اثرات مثبتشو همه جای زندگیم میبینم!!

 

+دلم خیـــــــــــلی تنگ شده.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

تقریبن برام مسجّل شده بود ک انتقالی ب علوم پزشکی دیگه شدنی نیس!!

با این شرایطی ک پیش اومده بود دیگه ترجیح میدادم بهش فکر نکنم

تا اینکه خدا خودش این همه اتفاق کوچیکو یجوری پیش هم چید ک بازم امروز ب طور اتفاقی بتونم از دایی خاهش کنم

+

خدا خاست.....

اتفاقی من دو روز پیش خاب بمونمو نتونم برم دانشگاه

اتفاقی دیروز دختر دایی بیاد اینجا

اتفاقی من پاشم باهاش برم خونه دایی

اتفاقی شب نگهم دارن

اتفاقی قبل خاب من فامیلی رییس علوم پزشکیو یادم بیاد!!

اتفاقی صبح دایی تو دفتر کارش ک جلوی دانشگاس کار داشته باشه منم هوس کنم باهاش برم

اتفاقی ببینه ک کلید دفترشو تو بیمارستان تو اتاقش جا گذاشته

بریم بیمارستانو......

اتفاقی یکی از اساتید بیهوشی علوم پزشکی ک اتفاقن دوست و همکار صمیمی دایی هست رو ببینیمو اشنا بشم باهاش

اتفاقی من بهش بگم دایی منم تو دانشگاه کار دارم راجب انتقالیم ، تا شما کارتو انجام میدی منم برمیگردم....!

اتفاقی با نا امیدی ازش خاهش کنم حالا ک انقد حرفش خریدار داره و انقد همه جلوش تا زمین خم میشن !! علی رغم میل باطنیش واسم یه لطفی بکنه پارتیم بشه..... :(

اتفاقی قبول کنه!!!!!!!!!!!!! :|

+

پیش خودم میگفتم ک اگه دایی لب تر کنه همه چی حله ... اتفاقه دیگه!! بلخره اشناس

اما دیگه نمیدونســــــــــــــــــــــــــتم اتفاقی قراره رییس دانشگاه دوست جون جونیش باشه !!!!! 

و اتفاقی در قبال خاهش دایی بگه  چشـــــــــم استاد باعث سعادت ماست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

+

خلاصه این همه حرفم واسه این بود ک بگم کاملن اتفاقی ب لطف خدا و دایی محترم 99درصد کار انتقالیم جور شد

اما با شرایط سخت!!

ک نه درسیو بیوفتم

نه مشروط بشم

نه مرخصی تحصیلی بخام و نه غیره!!

همه این سختیا یه طرف

اینکه از بدو ِ ورود ب اون دانشگاه دائمن زیر نظر هستم و شناخته شده......

از همه سخت تر :|

دیگه تموم شد همه پررویی ها و غیره در دانشگاه قبل :">!!

دست از پا خطا بشه دایی آمارو در میاره:(

 

+خدا بقیه شم یجور اتفاقی ب خیر بگذرون ک عاشقتم........

+همه ی این اتفاقا نتیجه مهمی ک داشت این بود باعث بشه نامه ای ک از علوم پزشکی میگیرمو ببرم پیش آقای چاووشی و بـــــــــازم ببینمش ...

+کلن امروز اتفاقی شارژم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
چه شب خوبی بود.........

30ام تیرماه 1392

خیلیکنارت خوش گذشت میدونی؟؟؟؟

اصن به حرفای تلخ مامان فکر نمیکردم ک عصری داشت بهم میگف

کاشامشب تموم نمیشد

همه چی همونطور ک دوس داشتم پیش رفت ،بدون مزاحم!!

کاش تموم نمیشد......

محمدم چقد امشب مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاه شده بودی!!!!

میدونم سنگ تموم گذاشته بودی عشقم!!

بازم چقد عاشقت شدم :(

چقققققققد تیشرت اسپرتمشکیو شلوار جینمشکیبهت میاد.....

کاشتموم نمیشد....

 

واسه من ....

چه لحظه ی رویایی ای بود وقتی خودت اون دسته گل خوشگلو بهم دادی

جلو باباخیلی خجالت کشیدم

همه ی جونم انگار داشت تو تب میسوخت...........

اماارزششو داشت

خیــــــــلی ناز بود میدونم سلیقه ی خودت بود

رُزهای سرخ و سفید و آبی و صورتی خوشــــــــــــــــــگل

با کادوهای کوچیک و بزرگ......

همراه با جیغ و سوت و دست بچه ها

خیــــــــــــــــــــــــــــــلی محشر بود حالم خیـــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــــــی

بازم یه لحظه هایی رو واسم رقم زدی ک واسه یه مدت کوتاهم ک شده از خداهیـــــــــــچینخام......

بازم یه کاری کردی ک از آینده ای ک تو توش نباشی بیشتربترسم......

همه چیامشب خوب پیش رفت

عاشقتر بودم

مخصوصا وقتی کنارت وایمسادم کعکس تکیبگیرم.......

دوس داشتم اون موقع بدون ترس از هرچیزیمحکم بغلت کنم!!

همهی تمرکزمو گذاشته بودم رو پر کردن ریه هام از هوای خوشی ک اطراف تورو گرفته بود.....

کاشمیتونستم همه ی این لحظه های قشنگو مو ب مو ثبت کنم واسه آینده ای ک شایدآرزوی یه لحظهاز امشبو داشته باشم

شب خاصی بود

شب قشنگی بود

اما ......................

اون یه لحظه ای ک بهت چسبیده بودم از همه بدتر یا شایدم بهتر بود:|

از یه طرف.......

ترسم از آینده نمیذاشت عادی باشم و شاد......

از یه طرف.......

دوس داشتم تا صبح تو بغل محکمو عاشقونت بمونم......

بوی خوشتنمیذاشتتصمیم بگیرم!!

همیشهبا عطر تنت غافلگیرم میکنی پسرررررررر!!!

فقطکاشاین اتفاق نمی افتاد.....

من همینجوری ب حد مرگ بهت وابسته هستم :(:(:(

با این کارا فقط کارمون تو آیندهسخت ترمیشه!!

.

.

. پ ن 1 : الان هنوز لباسامو دستامو کلن همه جام بوی خوب عطرتو میده ک هنوز نفهمیدم از کجا میخری ک انقد کنه هست بوش :D

 

پ ن 2 : امشب فهمیدم چرا چندشب پیش ک دیدمت ته ریش داشتیو تر تمیز نبودی

 

پ ن 3 : خیلی نامردی ک منو تو عمل انجام شده میذاری...... :|..

 

پ ن 4 : امشب اگه زنگ زدی منتظر ناسزاها و فریادهای من باش بخاطر اینکه همه عکسای امشبو واسم ریختی بجز عکسای دونفرمونوووووووووووو

 

پ ن 5 : میـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکشمت عزیزم :D

 

پ ن 6 : میدونم اینا کادوی اصلی نبود کادوی تو قرار بوده انگشتر باشه انقد خودتو حرص نده :))

 

پ ن 7 : چقد اون موقع ک محکم بغلت بودم و یهو مامان اومد تو اتاق من خندیـــــــــــــــــــــــــــــــــــدم بهترین خاطره ی امشب بود مرسی :)))))))))))

 

پ ن 8 : نقطه چینای مذکور:

15:محمــــــــــــــــــدم

23 : بووووووووووووووق:D

 

پ ن 9 : غافلیگر شدم وقتی عکس خودمو با اون لباس بنفشی ک خودت واسم انتخاب کردی رو والپیپر گوشیت دیدم!! :">:">:">

 

پ ن 10: امشب همه ی محله فک کردن خونه ی ما خاستگاری بوده!! ای ول بذذا بعضیا یه مدت بمونن تو خماری :D

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی