- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

کار وقتی خیلی خیلی سخت میشه که ، بعد از سالها چشم تو چشم سلام کردنو حرف زدن ... ، بعد از این همه وقت دوری ، اتفاقی پیجشو تو ف . بوک ببینی و بشناسیش !! از وقتی دیدم قلبم اون قلب قبلی نیست :( خیلی با خودم کلنجار رفتم که دست از پا خطا نکنم اما دله دیگه دست خودش نیس . . . بلخره دیشب بعد از کلی کلنجار سلام دادم ، و امروز بعد از ظهر وقتی داشتم حاضر میشدم برم باشگاه جواب سلاممو گرفتم ..... دلتنگ تر شدم وقتی دیدم یه اسمم لفظ ِ "خانم" چسبوند و خیلی رسمی حالم رو پرسید !! انگار انتظارشو داشت ؛ نه تعجبی در کار بود و نه دلتنگی ای . "هرچند ، با اون غروری که من از تو سراغ دارم ، همینشم واست سخت بوده حتمااااا ، تو فکر میکنی من نمیدونم ، اما تو خیلی خیلی من را دوست داری و به روی خودت نمی آوری ، و این اعترافی بود که خودت کردی"

+از اذهان ِ مریض ِ منجمد میترسم .

+هنوز همقلبم برای یک نفر استسوء تفاهم را کنار بگذار!!

+از وقتی فهمیدم خودتی صد بار بیشتر این شعرو گوش دادم " دلم گرفته از دلم که از تو دوره......."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

اصن روزایی که من باهات حرف نمیزنم ، نمیگذره !! نه که نگذره ها !! بد میگذره ، انگار یه کار ِ انجام نشده دارم ، یه کار ِ جا مونده . اما عادت میکنم ، ینی سعی میکنم که عادت کنم ، به اینکه حالا دیگه دور دور ِ درس و مشق ِ و فقط آخر ِ هفته رو منتظرت باشم ؛ آخر ِ هفته هایی که اجازه ندارم حضوری ببینمت ، آخر هفته هایی که حالا دیگه اگه یه نفر نباشه و دو سال واسه انجام کارش بره جایی ک نباید . . . دیگه اون آخر ِ هفته ای نمیشه که عادت کرده بودم وسط خیابونای خلوت بین یه عالمه تاریکی تجربش کنم !! آخر هفته هایی که همیشه دوست داشتم تو خیابونای سرد تجربش کنم نه وسط ِ یه عالم حس ِ گر گرفتگی . حالا دیگه هوا هر چقدم که سرد بشه ، خیابونا هرچقدم خلوت و تاریک بشن ، با حالت ِ کاملن خوش بینانه ، کمترین فاصله ای که از هم خاهیم داشت ، احتمالن به اندازه ی یک وجبو خُـرده ای خاهد بود و بس .

 

+آخر ِ هفته هایی در مهر - پاییز ... ماه ِ تو - فصل ِ تو

+بی صبرانه منتظر سرمای پاییز و پیاده روی تا دانشگاهم:×

+آرزوی هر چه زودتر سپری شدن ِ زمان را دارم ، برای تو که قلبی کوچک ، و صبری اندک ، و احساسی لطیف در خود پرورش داده ای..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

اصن روزایی که من باهات حرف نمیزنم ، نمیگذره !! نه که نگذره ها !! بد میگذره ، انگار یه کار ِ انجام نشده دارم ، یه کار ِ جا مونده . اما عادت میکنم ، ینی سعی میکنم که عادت کنم ، به اینکه حالا دیگه دور دور ِ درس و مشق ِ و فقط آخر ِ هفته رو منتظرت باشم ؛ آخر ِ هفته هایی که اجازه ندارم حضوری ببینمت ، آخر هفته هایی که حالا دیگه اگه یه نفر نباشه و دو سال واسه انجام کارش بره جایی ک نباید . . . دیگه اون آخر ِ هفته ای نمیشه که عادت کرده بودم وسط خیابونای خلوت بین یه عالمه تاریکی تجربش کنم !! آخر هفته هایی که همیشه دوست داشتم تو خیابونای سرد تجربش کنم نه وسط ِ یه عالم حس ِ گر گرفتگی . حالا دیگه هوا هر چقدم که سرد بشه ، خیابونا هرچقدم خلوت و تاریک بشن ، با حالت ِ کاملن خوش بینانه ، کمترین فاصله ای که از هم خاهیم داشت ، احتمالن به اندازه ی یک وجبو خُـرده ای خاهد بود و بس .

 

+آخر ِ هفته هایی در مهر - پاییز ... ماه ِ تو - فصل ِ تو

+بی صبرانه منتظر سرمای پاییز و پیاده روی تا دانشگاهم:×

+آرزوی هر چه زودتر سپری شدن ِ زمان را دارم ، برای تو که قلبی کوچک ، و صبری اندک ، و احساسی لطیف در خود پرورش داده ای..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی