همین الاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
دیشب رفتیم 2-3 جا تالار دیدیم تا سرانجام اون چیزی که دلم میخاستو جستیم^_^ تالار پذیرایی سیرنگ !! خیییییییلی دوسش دارمممممممممم♥بیشترم به یه دلیل ، اونم اینکه جای رقصش به شدت وسیع و عروس کـُـشه :دی امشبم رفتیم نوبت زدیم واسه اول بهمن :) راستی ، امروزم یه روز دو نفره ی خوب بود که گفتی تاریخشو حتمن ثبت کنم : 92/0924 . اااا راستیییییی یه اتفاق خوب دیگه هم که افتاد مراسم خاستگاری مریـــــمم بود♥خدا بخاد انگار داره فرجی میشه از دست این "عـ" ایکبیری و افکار مشغول خودمون خلاااااااااص میشییییییم :| حالا فردا شبم خاستگار بعدی میادببینیم کدوما تایید میشن بلخره:D هییییییی خدا دلم میخاد همه دوسیام باشنننننننن تو مراسمم !!
+و اینکه حال مادر بزرگ پیر و مهربونم هر روز داره ب شدت بد و بدتر میشه و من واقعن از این بابت اصابم داغونه ، نه بخاطر به هم خوردن مراسم ، چون اون ب هر صورت تابستون برگزار میشه اما این همه ناراحتی ای که مادر بزرگ میکشه واسم قابل تحمل نیست......
+از دیروز که خیس عرق بودمو از باشگاه پریدم بیرون و تا وقتی خونه رسیدم مستقیم تو باد یخخخخخخخخخخخ بود تمااااااام بند بند بدنم درد میکنه :|
دیشب ، تا نزدیکای ساعت 3 تو خونتون بحث و برنامه ریزی میشد ، راجب مراسم عقد و زمانشو مکانشو مهمونا و غیره .... در تمام مدت داشتم با خودم فکر میکردم چند سال پیش که تو و من کاملن کوچیک بودیم و هی باهم کل کل میکردیم هر چی میگفتی لج میکردمو هر چی میگفتم لج میکردی ... کی باورش میشد یه همچین شبی موضوع بحث این جمع این باشه !!!!!!! فکر میکردم که اگه بعد از این همه بحث و برنامه ریزی یه اتفاق همه چی رو خراب کنه سر تو و منو آرزوهامون چی قراره بیاد ؟؟؟؟؟ همین فکراس که افکارمو چندروزیه انقد قاطی پاطی کرده که خودم از کارای این روزام خندم میگیره ....
اما امروز....
دقیقن 20 روزه که از آزمایشمون میگذره و تو این روزا حتی خدا هم شاید نتونه درک کنه که من تو دلم چه خبر بوده!! و 20 روزه دیگه هم به همین منوال قراره سپری بشه....
و اینکه امشب قراره بریم واسه شب میلاد رسول شیرینی سفارش بدیم و اگه وقت شد به 2 تا تالار سر بزنیم که ببینیم اوضاع از چه قراره مثلن !!!! تا اگه اتفاق غیرمنتظره ای نیوفتاد قبل از تابستون یه جشنی گرفته بشه و ... :">
من هرگز باور نمیکردم مامان و بابام با عقد ما تو همچین تاریخ نزدیکی موافقت کنن!!!!!!!! چون اول قرار بر 3 سال دیگه بود و من هنوزم تو شوکم از این تاریخی ک دیشب تسویب شد :|
البته که فکر حال نه چندان رو ب راه مادربزرگ و جواب آزمایش خودمون همچنان حال خوبی که الان باید داشته باشمو خط خطی میکنه ، مخصوصن از وقتی دیشب خاهرت راجب فیلم عفت حرف زد: " حالا که بهم نرسیدن پسره هر روز شال گردنی که عفت واسش خریده رو میندازه دور گردنش و میره از دور عفت رو نگاه میکنه..." آخه تو این موقعیت این حرفه تو میزنی؟ :|
+امروز واسه اولین بار بود که خودم بهت زنگ زدماااااا:0 میدونم تعجب کردی ولی خب چیکا کنم دلمیهوخیلی هواتو کرد دیونه
امشب ، 19 آذر 92 ...
تو این سرما یهو هوس کردم واست کادو بگیرم ، یه کادوی گرم ، همون ک دوست داشتم واسه تولدت بگیرم اما چون هوا هنوز گرم بود نتونستم . یه شال گردن ِ نرم ِ گرم ِ بلنددددددد ... اما نه آبی سورمه ای !! هرچی گشتم آبی سورمه ای نبود ، واسه همین از بین اون چیزایی که دیدم اون شال ِ سبزآبی ِ تیــــــره رو برداشتم :× خییییلی خوشم اومد ازش . چقققققد قیافت دوست داشتنی شده بود وقتی با بینی قرمز ِ سرماخورده م کادو رو بهت دادم . اصن من عااااشق همین کادوهای بی مقدمه و بی مناسبتم . خیییییییلی بهت میومد دیووووووونههههههههههههه :*:*:*:*
+مامانمو بگو با چه ذوقی پا ب پای من این خیابونای سردو زیر پا میذاشت واسه خریدن شال گردن:×:×
+حیف از پاساژ مستقیم اومدم پیشت نتونستم یه عکس یادگاری بگیرم از محصول :×:×:×:×
چون جمعه تا حالا وقت نکردم الان میخام تاریخ بزنم که جمعه 15 آذر 92 رو یادم نره !!حدودن ساعت 6-7 شب بود .... تنها کنار تو ، به صرف چای ، شیرینی ، و یک چمدان پر از خاطره ی دو نفره .................
+خوشحالم که تو خونتون وقتی حق با منه ، همه طرفداری منو میکنن !! حتی ب قیمت ناراحت شدن دختر خودشون .
+تو خیالمی وقتی هر کسی با عشقش از کنارم رد میشه ...
تو خیالمی هرجا باشم هر جا باشی ، هرلحظه تا همیشه..........
بلخرررررررره 7 آذر ازراه رسید لامصب !! الان همه رفدن تـِـیرون و فقط موندیم ما چند نفر :> مگر اینکه در طول سال یکی بمیره یا مثلن عروسی کنه ک اینا مارو تنها بذارن دیگه :) دوسداشتم زودتر از اینا بیام پیشت اما جور نشد اما دیگه کم کم دارم کارامو میکنم ک بیام . اگه برعکس نشه ، امروز و فردا میتونه دو روز خیلی خیلی ب یاد موندنی بشه واسمون :) مثه پریروز 5 آذرماه 92 که وقت نکردم ثبتش کنم .....
+وقتی خسته و داغونی خیلی جذاب میشی میدونستی؟
امروز رفتیم حلقه انتخاب کردیم و چادر سفید.. خیلی ناگهانی شد....
+ سمت راستی پشت حلقمه ، چپی هم حلقه مه :">:">:">:">
+حلقه "م" هم مثه خودمه فعلن در دست ساخته :دی
+وای امروز هنوووووووووزم چشام پف داشت از گریه های دیروز غروب !!!!!!!! باورم نمیشد اون دختره ی ایکبیری ِ زشت انقد جنجال ب پا کنه و منم بخاظرش انقد گریه کنم جلو تو و مامانم و مامانت و خاهرتو خودت :| اینکه معمولن 90 درصد مواقع مامانم علت سگ شدنمو میفهمه و سریع زنگ میزنه بیای خودت حلش کنی واسم جای تعجب داره !! خوشم اومد ک خاهرتم از من دفاع کرد دیشب ، ولی تا یادم میوفته مثه بچه های 2 ساله موقع حرف زدن چه گریه ای میکردم میخام از خنده و خجالت بمیرم اصن بینی ک بینی نبود شده بود کوش کوب قرمززززز :0
+قسمت دوم کمدی وقتی بود ک همه از اتاق رفتن بیرون تا مثلن مادوتا آشتی کنیم !!! من نمیدونم بابام اون صدا رو شنید یا نه ! اما اگه یه روزی بفهمم که شنیده خودمو میکشم از خجالت ، از ماچ آبداری که همه صداشو بفهمن بییییییزارم :|
+اما امروز بازم پام به اون کلینیک ژنتیک خراب شده وا شد ! اصن تابلو شو ک میبینم حالم بد میشه ، پاهام شل میشه ، چقدم که مرتیکه بدددددددددد خون گرفت ازم دستم کبود شده :( . من تا 30-40 روز دیگه یقینن از الان زشت تر و لاغر تر خاهم شد :