امروز با دلی شاد و با خیال ِ اینکه فقط باید تو استیشن باشمو میتونم کمی استراحت کنم راهی بیمارستان شدم.. تا رفتم دوستم گفت من یکم میخام کنفرانسمو نگاه کنم لطفن تو ک واشینگ نداری امروز اتاق منو واشینگ کن.. - چشم :| .. واشینگ کردمو.. بعد سمیرا زنگ زد گفت من امروز نمیتونم بیام ب استاد بگید.. استادم لطف کردن واشینگ ِ سمیرا خانم رو انداختن گردن ِ من :| و گفتن تو بجاش وایسا اتاق مغز و اعصاب :| امروز روتیت نمیخایم ! :| حالا همه اینا فدای سرم !! اینکه یه دفه دکتر موسوی رو پیج کردن... بدترین شوک ِ امروز بود ! خدای من این که الان باید بهشتی باشه !!!!!! فقط تو دلم میگفتم تو روووحت سمیرا تو روووووووووحت :((( بترکی... فقط خداخدا میکردم ک امروز اتاق دو عمل نباشه ک همینطور ک میرفتم صبحانه بخورم دکتر احمدوند رو دیدم ک زودتر از همه ی دکترا اومده و نشسته :| همه این اتفاقا باهم کافی بود تا بشینم همون وسط بزنم تو سر خودم :))
خیلی زود یه مریض ستون فقرات اومد.. مقدمات بیهوشی آروم و بی دردسر انجام شد.. شانسی ک اوردم وقتی خاستم اینتوبش کنم تلفن موسوی زنگ زد و رفت بیرون !! عمل شروع شده بود منم وایساده بودم تو فکر اتفاقات ِ امروز و سمیرا و روحش و... ک یدفه موسوی دستشو اورد جلوی چشمم بشکن زد :| گفت کجاییییی یه رگ طوسی براش بگیر ببینم.. خراب نکنیا.. زود باش... و هی ازین استرسهای حال بهم زن :( نمیدونم چرا تو این مواقع مریضایی ک ب من می افتن باید حتمن یه ایرادی داشته باشن !!! پوستش انگار از جنس کیتین بود 0_0 مگه سوزن توش میرفت!!!! چندبار فکر کردم تو رگ نرفتمو میخاستم سوزنو در بیارم.. ک شانس اوردم خونو دیدم...
آخر عمل مریض ب خاطر کهولت سنش :| بیدار نمیشد.. دوباره موسوی وارد شد :( من طبق حرفای استاد مریضو از دستگاه گرفته بودمو خودم نفس بهش میدادم تا برگرده.. اومد داد زد چرا از دستگاه گرفتیش دوباره بزن ب دستگاه ریتش هم رو 8 بذار... وای دیگه طاقت نداشتم اصن نفهمیدم چی گفت.. اسمم یادم نمیومد ریت دیگه چی بود :((( گفت بذار دیگهههه.. نمیدونستم چی باید بگم.. ملتمسانه ب استادمون نگاه کردم.. بخدا اشکم داشت در میومد.. مثه بچه دبستانیها.. استادمون اومد آروم گفت فرکوئنسی..... موسوی گفت بلد نبودی؟؟؟؟؟؟؟؟ واااااااایییییی واااااااااایییییی.. دستام یخ زده بود.. فقط میگفتم تو رووووووووووحت سمیرا...
تا مریض بیدار شد و بردمش ریکاوری بلافاصله رفتم تو پاویون و فقط سرمو فشاااااار دادم فقط فشار دادم تا وقتی دوباره عمل شروع شه...
روز فوق العاده نفرت انگیزی بود...