- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۱۷ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است


امروز - بارون - تلفن - تو - بیرون - بارون - نماز - خون - جاده - موندن تو ماشین خراب وسط جاده - دل درد - خنده - مانتو - آتیش - پتو - شلغم - خنده - آزمون - عشق - بوس - بغل - دزد - فریاد - دختر - بغض - صدای لرزون - گریه - بغض - تو - نفرت - مزاحم - شام - نفرت - مزخرف ترین شب ماه - خدافظی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .

+ الانم ک اس ام اس ، شاید جوابتو ندم ببخشید ........
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

امشب رفتیم جواب آزمایشامونو گرفتیمو رفتیم پیش همون آقای مهدس ژنتیکه !! گفت هیچ مشکلی نداره و نورماله جفتش ... شنبه صبح قراره بریم واسه آزمایش ژنتیک ، 40-45 روز میکشه جوابش لامصب :( خیلی میترسم....

+شب قشنگی بود امشب

+گروه خونیم B مثبته و گروه خونی "م" O مثبته ^_^

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

واااااااااااااییییییی خدای من !! در کمال ناباوری امروز بطور کاملن ناگهانی قرار شد بریم آزمایش!!!!!!منم ک ترسوووووووووو باز یخ زده بودم ، میلرزیدم ، انقد تابلو ک خانومه اول منو خابوند پاهامو گذاشت رو صندلی ک بعدش غش نکنم . مامانم با رانی و کلوچه بالا سرم واساده بود ، مریمم ک غش کرده بود از خنده :D عاقا خیلی درد داشت لامصب :( دارم از غصه ی اینکه 3-4 روز دیگه باید آزمایش ژنتیک بدم دوباره میمیرررررررررم :|

+چسب دستمو نگه میدارم واسه یادگاری :>

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

امشب یکی از ترسناک ترین شبای زندگی من بود ، انگار صدتا قلب تو سینم میتپید !!!! تو ماشین تا وقتی که به اونجا برسیم فقط صلوات میفرستادم ، هرچی نزدیک تر میشدیم استرسم بیشتر میشد لامصب ، وقتی رسیدیم پاهام جون نداشت از پله ها برم پایین :( وقتی جلو دکتر نشسته بودم که ب سوالاش جواب بدم بدون هیچ اغراقی صدای قلبمو میشنیدم . خیس عرق بودم اما دستام تیکه ی یخ بود :( تمام حواسمو جمع کردم واسه اینکه ری اکشن هاشو بعد از جوابایی ک میدم در نظر بگیرم ، لامصب خیلی عادی بود :( هی سوال کرد هی جواب دادیم همه سالمن ! تا به دو مورد نازایی برخوردیم ، :(

دکتر گفت اینطور که از حرفاتون پیداس ظاهرن که مشکلی ندارید اما بخاطر این مورد آخر بهتره یه آزمایش برید تا خیالتون راحت باشه ، جوابشم 40-45 روز طول میکشه :( پس فردا میریم تا ازین آزمایشا که همه میدن بدیم ، اگه همه چی اوکی بود میریم ژنتیک :(

+تا حالا تو زندگیم اینقد محتاج دعا نبودم .....

+من اگه دوستامو نداشتم دق میکردم !!! حانیه ک نیم ساعت یه بار میزنگید ب مامیم خبر میگرف انگار عمل مغز قراره انجام بشه :))

+دووووووووسدون دارمممممممممم !!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

فردا.....

قراره بریم مشاوره ژنتیک !! تا تشخیص بدن آزمایش لازم داریم یا نه ...

دارم میمیرم از استرس !!

اندکی دعا لطفن .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
22 آبان 92 !!!!!
هیچچچچچچچچچوقت فراموشم نمیشه !!
خیلی خریم ما دوتا....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

چند روزی میشد که برگشتنه از دانشگاه به جای اینکه مستقیم بیام ، مخصوصن از وسط بوستان رجایی میومدم ، یه نیمکتو نشون کرده بودم که هر روز روی همون میشستم ، دفترچه ی کوچیک سیاهمو در میاوردم ، چند خط واسه دلم مینوشتم ، ورقه رو از دفترچه میکندم ، مینداختمش زیر پا ، بعدم راهمو میگرفتمو میرفتم.......

نمیدونم وقت نمیشه ؟ یا دلم دیگه نمیخاد همه ی این احساسا واسه همیشه تو جایی ثبت بشه که دم دستم بمونه ، اینکه حرفامو باد ببره و دیگه نتونم مرورشون کنم شاید واسم بهتر باشه !! بماند که اگر کسی هوامو داشته باشه و بعدن این کاغذای زیر پا افتاده رو برداره و بخونه ممکنه بفهمه دیوونه شدم !

امروزم مثه گذشته نوشتم ، از دیشب ، از اینکه گفتی از اون شب که سویی شرتمو خونتون جا گذاشتم هرشب میندازی روتو میخابی ، از اینکه الان سویی شرتم بوی خوب تو رو میده ، از اینکه دیشب موقع حرف زدن باهات خیلی گریه کردمو دلیلشم بهت گفتم . بازم مینویسم ، بازم میندازم دور ، بازم دوستت خاهم داشت......

 

+پارسال این موقع رو یادم نرفته ، شب تاسوعا بود و آخرین مراسم حلیم پزون خونه ی مادبزرگ ، یاد همه چیز بخیر.....

+از روزایی که کیفم تا خرخره پره و مجبورم بعضی کتابارو با یکی از دستام تا خونه بیارم اصلن خوشم نمیاد !!

+با اینکه هرروز وزنه میزنم اما ماهیچه های دست راستم بدجور درد گرفت امروز.

+این ایام واسه منی که معتادم سخته ، گوش ندادن به موزیک از کاری که در حال انجامشم خستم میکنه .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
20:45 دقیقه - سفره خانه ی بناب ...

شام امشب خیلی چسبید ، مرسی عزیزم....

منتظر چهارشنبه میمونم واسه دیدن دوبارت !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

امروز نه تو بودی ، نه مریم !! تنهایی رفتم باشگاه ، تنها که نه ، با خاطره های هفته ی پیش . برگشتنه ، نزدیک غروب گریه م گرفته بود از بس هوا دلگیر بود ، خورشید قرمز ِ قرمز بود ، هوا سرد ِ سرد . داشتم فکر میکردم هفته پیش قرار گذاشتیم این هفته بریم داش علی حلیم بخوریمااااا !! امان از دست مهمونای ناخونده ......

به دیشب که فکر میکنم خندم میگیره. نشستم رو تختم دارم قرآن میخونم ، مامان کنارم ساکت نشسته ، یه لحظه بهش زل میزنم و طبق معمول با اشکایی ک آمادن از چشمام بیوفتن بهش میگم ، مامان دعا یادت نره ها ، من به دعاهات ایمان دارم :(:(:( میخنده میگه یه سوال بپرسم دعوا نمیکنی ؟ - نه بپرس ! - تو جدی جدی انقد "م" رو دوسداری؟یا فقط بخاطر اینکه پسر خوبی هست انقد دعا و ثنا میکینی؟ !!!!! :| من : ینی فکر میکنی دیگه پسر خب رو زمین پیدا نمیشه؟؟؟؟ :( اگه دعا نکنی باید همه پولایی که واسه جهیزیه م پس انداز کردی رو خرج خودت کنی !! گفته باشم :| جواب سوالم فقط صدای بلند خنده های مامان بود که منو هم به خنده مینداخت وقتی میگفت خدایا شکرت نمردمو عشق و عاشقی دختر یکی یه دونمو دیدم :|:|:|

دیشب موقع شام تو نبودی ، وقتی پری خانوم با اون لهجه غلیظ اصفهانیش بهم گفت من جا تو بودما بدون "م" یه لقمه هم نمیخوردم یهو غذا پرید تو گلوم :)) میخاسم بشقابمو بردارم بیام تو حمام با هم بخوریم !!!! باوررررررر کن :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
آخر یه شب ،

این گریه ها ....

سوی چشامو میبره...........

 

+خدایا .....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی