- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

امشب با مامان نشسته بودم پای تی وی ساعت 25 میدیدم ، که یه دفه با شروع ِ آهنگ سلام ِ فریدون طبق معمول اختیار ِ اشکامو از دست دادم !! . . هار هار میریختن پایین ، منم بدون اینکه دلیل اینهمه اشکو بدونمو بخام مانعشون بشم خیلی راحت بهشون اجازه دادم بیان پایین . امروز از صبح یه دیوونه ی کاملن اورجینال بودم و مثل هر وقت ِ دیگه این حال خرابمو انداختم گردن ِ ماه کامل ِ بیچاره . خدا لعنتت کند ماه ِ کامل !!! ماه ِ کامل ، من به تو لعنت میگویم ، تو هم بزرگی کن و ببخش ! میدانی که یک دیوانه حال خودش را نمی فهمد ، من به تو لعنت میگویم ، تو هم بزرگی کن و ببخش ...

خیلی خودمو نگه داشتم ک فقط گوشیتو بذارم تو شارژ و بهش دست درازی نکنم ، اما نشد !! مخاطب ک تو باشی منم فوضولیم گل میکنه . اول سراغ ِ همه اس ام اسا ، بعدشم لیست مخاطبین !! هه . . بانو یک ، بانو دو ، بانو سه ، بانو چهار ؛ برم یه چنتا دیگه خط بخرم بقیه رو بزن بانو دنده ب دنده بانو بشقاب پرنده و غیره دیگه :)) یادمه قبلن اسمم تو گوشیت علیرضا بود :| ایول پیشرفت ......

با اجازت با گوشیت یه اس ام اس ِ شب بخیر واسه خودم میدم قبل ِ خواب ،دیوونه تر میشم، بعدش میخوابم ، خوب بخوابی ، شبت آروم 3

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

امشب بابات شام اومد خونمون ، چقدم سوت و کوره فضا ؛ شدیدن بغض دارم اما نمی تونم راحت باشم ، چون قیافم خیلی تابلو میشه و مجبورم بریزم تو خودمو . . . گوشیتو از بابات بگیرم تا بذارم تو شارژ !!!!! شک ندارم خودت بهش گفتی همچین کاری بکنه !! تو که نیستی !! حالا مثلن گوشیت شارژ خالی کنه و خاموش بشه چی میشه ؟؟؟ وقتی گوشی رو تو دستش دیدم انگار بدترین حال دنیا رو داشتم . مثه آدمایی ک منتظر پیکر ِ یه مفقود الاثر هستنو یه پلاک ِ آشنا میبینن !! :| شاید تعبیر مسخره ای باشه اما فقط همین ب ذهنم میرسه ! و البته با اون خبر ِ ناخوشایندی ک بابات در بدو ورود دادن از خودم انتظار ندارم صاف و صوف تر از این رو پاهام وایسم و عادی باشم !

 

+من که باور کرده بودم گوشیتو جا گذاشتی . . . . . . . . 

+برگرد و ب قولت عمل کن تا حالم بهتر بشه ، چون من الان فقط خودتو نمیخام ،، منتظرم ببینم رو حرفت هستی یا . . . . .

+ 936 ام پیدا شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

بـابـا لِـنـگ‌دراز ِ عـزیـزم: تـمـام ِ دلـخـوشـی ِ دنـیـای ِ مـن ایـن اسـت کـه تــو نـدانـی ، و مـن دوسـتـت بـدارم . وقـتـی مـی فـهـمـی و مـی رانــی‌اَم ،چـیـزی درون ِ دلـم فـرو مـی‌ریــزد . . . چـیـزی شـبـیــه ِغـرور! . . بـابـا لـنـگ دراز ِ عـزیــزم: لـطـفـا گـاهـی خـودت را بـه نـفـهـمـیـدن بِـزن، وبـگـذار دوسـتـت بـدارم! مـن هـمـیـن کـه هـسـتـی را دوســــت می‌دارم . . . حـتـی سـایـه‌ات کـه هـیـچ وقــت بـه مـن نـمـی‌رســد !

جین وبستر - بابا‌ لنگ‌دراز



+منم مثل جودی برات نامه مینویسم ،بـگـذار دوسـتـت بـدارم ، مـن هـمـیـن کـه هـسـتـی را دوســــت می‌دارم . . . حـتـی سـایـه‌ات کـه هـیـچ وقــت بـه مـن نـمـی‌رســد !:)

+امان از بابا لنگ درازی که می فهمد دوستش داری و میراندت .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

اینکه رفتی مسافرت و گوشیتو جا گذاشتی خونه ، پشتش قضیه ی خاصی نهفته س آیا ؟ دلت اومد گوشیتو جا بذاری؟ :( دلم خیلی تنگ میشه زودتر برگرد !! پنج روز خیلی زیاده واسه من . مخصوصن وقتی به جایی که رفتی فکر میکنم ! این دفه که بدون ِ مزاحم رفتی اصفهان چقد دلم میخواست باشم باهات ، اما لعنت به درس و دانشگاه و کلاسایی که توی ِ تابستون قراره تشکیل بشه و وقتی همه رو از کار و زندگی و تفریح انداخت تشکیل نمیشه . . . اگه اومده بودم ته ِ تهش فقط یکشنه از کلاسای اخلاق و انقلابم می افتادم دیگه ! چیز ِ خاصی نمیشد ک مامانم اینجوری اجازه نداد .

 

+چقد دیشب موقع ِ خدافظی گریه کردم :( همیشه از حال و حوای موقع ِ خدافظیا بدم می اومده ، خوب شد که همه چی اس ام اسی بود و اشکامو ندیدی و الّا شدت گریه م بیشتر میشد ! میدونی که چقد لوسم !!!!!

+اگه دیشب پیشم بودی اشکامو پاک میکردی میگفتی مرگ من گریه نکن ، نکن دیگه ، گازت میگیرمااااا ، مگه نه؟ :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
روز ِ اول ِ تشکیل ِ کلاسا تو دانشگاه ِ جدید ، واقعن بهم خوش گذشت ؛ اولش تو فاصله ی بین ِ کلاسا تنها رفته بودم روی یه نیمکت تو حیاط غمبرک زده بودم و همش یاد گذشته و دوستام بودم اما چند دیقه بعد بچه ها همه دورم جمع شده بودن که تنها نمونم و اصطلاحن غریب مرگ نشم ! تا گفتم انتقالی گرفتم اومدم ، همه باهم گفتن اااا همون آیدا که تو وبلاگمون کامنت میذاشت تویی؟؟؟ انقد مهربون و صمیمی بودن که یاد ِ صمیمیت ها و گرم بودنای دبیرستان  می افتادم همش ! تو کلاس دونه دونه از جلو و پشت پنج دیقه یه بار ازم میپرسیدن چطوری ؟! :| تفاوت ِ بچه های امسال و پارسالمون واسم هضم شدنی نبود اصن !! پارسال تو کلاسی یک سال رو سپری کردم که در پایان ِ دو ترم ، اسم ِ خیلیا رو هنوز بلد نبودم ، اما امسال به جز پسرا ، تقریبن با همه یه کوچولو آشنا شدم و شیرینی ِ شاگرد اولی ِ یکی از بچه ها رو همه خوردیم ، دمشون گرم اصن .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

چهارشنبه - 6 تا خونواده !! یهو باهم تصمیم گرفتن برن اصفهان !!!!! ک البته تو اصفهان شدیم 10 تا خونواده :|

و من اصن خبر نداشتم تا لحظات آخر :| از مساافرتی ک قراره با یه پرشیای سفید با پلاک ِ 229د96 همسفر باشیم :|

+چقدم سر ِ عکس گرفتن از پلاکش خندیدیم با مریم :))

+

این اولین باری بود ک اصفهان میرفتم اما انگاررررررررر ک دارم میرم جهنننننم !!

البته رفتنه تو ماشینت خیییییلی بهم خوش گذشت ، خیلیییییی ! مثه همیشه

اما فکر اینکه مجبور بودم دور از جونت یه عده آدم مزخرف ِ مزاحم ک از نظر اخلاقی هیچ مشابهتی باهام ندارنو تو این دو سه روز تحمل کنم دیوونم میکرد ، ک اتتتتتتتتفاقن بدترین ِ اونا ک خیلی فکرمو مشغول کرده بود علیرضا بود :(

همش فکر میکردم چی قراره بشه تو جمعی ک هم تو هستی !! هم من !! هم علیرضا !! هم مریم :| و هم خیلیای دیگه ک جنبه ی کوچک ترین ارتباط و اتفاقی رو ندارن .

گریه م میگیره الانم وقت بش فک میکنم :((

+

این مسافرت انقد کوووفت بود ک حتی ی عکس دونفره ی ساده ی بی مزه هم نمیشد بگیریم!

تو باغ ک بودیم ، مریم بهم گفت همه بچه ها دارن میرن جلو . تو و محمد وایسین حداقل یه عکس بندازین حالا ک نیسن !

_ جایی ک رفتیم یه باغ خیلی بزرگ بود ک کوچه باغو انشعابو این چیزا خیلی داشت _

اصنم دلم نمیخاس با وجود این همه آدم بی جنبه اشتباهی کنم ک واسم گرون تموم بشه اما....

وایسادم ک عکس بگیریم ... حواسم نبود ک اونا هم همه حواسشون ب ماس و نرفتن هنوز :(

ب محض گرفتن ِ عکس دیدیم همه بچه ها از کوچه باغ ِ پشتیمون ریختن توو ! یکی جیغ میزد گیلیلیلیلیلیلیلیلی .... یکی واویلا لیلی میخوند :| یکی دست میزد یکی میرقصید :| اما علیرضا مثه برج ِ زهرمار زل زده بود تو چشمام ! شاید اونم مثه یه بنده خدا توقع داشت همون موقع ک گف دوسم داره بگم یکی تو زندگیمه - نمیدونم -!! 

منم گریم گرفته بود ازینکه مجبور بودم اینهمه بی جنبه رو تحمل کنم :( ازعلیرضا هم میترسیدم ، نه از چشماش !! از ضایع بازیاش جلو محمد و مریم و همه !

از اینکه مریم با من سنگین شده بودو فکرمیکرد چیزی بین منو عشق ِ مزخرفشه !

شب ک رفتیم خونه باغ علی جلو همه ب محمد گف : تو ک دوماد ِ فلانی هستی !! برو بهش بگو اسپیکررارو از دخترا بگیره بده ب ما یکم بزنیم برقصیم :|

میتونسم بفهمم مامانم از درون چقد حرص میخوره و خدا رو شکر میکردم بابام مارو تو این مسافرت همراهی نکرد!

+

من هیچوقت آدمی نبودم ک وقتی همه تو باغ میزننو میخوننو قلیون و جوجه و بلال و ......

یه گوشه کز کنم و اشک تو چشام باشه و ب عشقم اخم کنم

اما ادمای همسفرم انقد مزخرف بودن ک چاره ی دیگه هم نبود !!!

انقد ...

ک وقتی شب آخر گفتن یه شبه دیگه هم میمونیم من دیگه اختیار ِ اشکامو نداشتم!!

باورم نمیشد! ینی اونجا اصفهان بود؟

+

بازم برگشتنه من تو ماشین تو بودم اما همه چی خفه بود!

دیگه ازون دست زدنا و شعر خوندنا و ادا اصولای رفتنه خبری نبود ....

تا آخرای جاده ک تو اومدی عقب پیشم و آجیت نشست پشت ِ فرمون !

طبق قولی ک ب من داده بودی دیگه نباید واسم ازون خاطره های منفی درست میکردی اما ....

نمیدونم چرا تو فقط گناهو خطا رو _ خیلی ببخشید _ توی حامله کردن ِ طرف میدونی :|

میگی بغل ک عب نداره ! بوس ک عب نداره ! لمس ک عب نداره !

منم این بار دیگه خجالت رو گذاشتم کنار و بهت گفتم ک چرا دوس ندارم انقد ب هم نزدیک باشیم ک همون موقع ، ساعت 3 نصفه شب تو اون جاده ی تاریک ماشین بابات ترمز برید و ب همه مون چقدددددد استرس وارد شد

من حواسم نبود اما تو فهمیدی واسه چی !

خوشحالم از قولی ک دیشب ب هم دادیم :)

+

+در وصف تخت ِ خاب نوشت : چقـــــــــــــــــد خوبه ک تـــــــــــــــــو هســــــــــــتی :*:*:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
لـعـنـت بـه شـب هـایـی کـه خـدا پـنـیـر پـیـتـزا قـاطـی شـان مـی کـنــد ! !

 

+چرا امشب نمیگذره؟

+دلم خیلی تنگه .. ینی میشه فردا بینمت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
-لـازم اسـت گـاهـی در زنـدگـی ، بـعـضـی آدم هـا را گـم کـنـیـد ، تـا خـودتـان را پـیـدا کـنـیـد ."ژان پل سارتر"-

 

+آقـای ژان ِ عـزیـز . . . لازم اسـت !! امـاگـم نـمـی شـونـد بـعضــی هـا لـامـصـب!! نـه خـودشـان از ذهـن ، نه شـمـاره شـان از لـا بـه لـای ِ اسـم هـای ِ دفـتــرچـه مـخــاطـبـیـن ، نـه آدرسـشــان از بـیـن ِ سـه هـزار و پـانـصــد و هـشـتـاد و سـه اس ام اس ِ بـایـگـانـی شـده در گوشـی ِ مـوبـایـل ِ قـدیـمــی ِ ایـکـس شـش ِ مـشکــیقـرمـزکـه حـالـا دیـگـر در بازار هـم پـیـدا نـمـی شـود ! ، نـه عـکـس هـایشان از بـیـن ِ فـولـدرهـای ِ در هـم بـرهـم ِ کـامـپـیـوتـر ، نـه قـیـافـه ی ِ نـقـاشـی شـده و کـراوات زده شــان از بیــن ِ کـاغـذ هـای ِ سـیـاه شـده و کـهــنه ی ِ کـلـاسـور ، نـه تـکـه کـلـام هـایـشــان از زبـان ، نـه زخــم ِ زبـان هـایـشـان از دل ، نـه صـمـیـمــیت هـایـشـان از خـاطـرات . نـه آقای ژان ِ عـزیـز !!گـم نـمـی شـونـد بـعضــی هـا لـامـصـب .

+آدم های دیوانه زیادند .. من قطره ای از دریا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

تازه الان کار ِ چیدن وسیله های مورد نیازم تموم شد !! ینی هر چی فکر میکنم ، اتاقمو فقط میتونم ب یه چیز تشبیه کنم ! ! مثه یه ظرف قرعه کشی ک چنتا قرعه توش میندازن و محــــــــــــــــــــــــکم تکونش میدن تا خوووووووووب قاطی شه !! :| هیچی سر جاش نیس

 

+امشبم دو تا خونواده ای با هم رفتیم گردش... شب خوبی بود.... اما بدون خاطره ی دونفره .

+مسافرت زیاد رفتم اما مسافرتی ک تو توشی یچی دیگس.

+اینکه یه هفتــــــــــــــه هرررررر روز ببینمت منو ذوق مررررررگ میکنه!!

+دلم واسه اتاقمو وسیله هامو مخصوصن گوش دادن به صدای بلندشادمهرواحسانخیلی تنگ میشه

+ب جای این چند روز ک نیسم دارم شادمهر میگوشم ..ترس من اینه ک روزی روی قولم پا بذارم ، واسه بدبینی و حرفات تو رو تنها بذاررررررررررررررررررررررررررم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
پارسال همچین تاریخی

ینی هفت شهریور

داشتیم از مسافرت برمیگشتیم

ساعت 22:20 دیقه بود

اس ام اس دادی : میشه یه سوال شخصی بکنم؟  دلت با کیه؟

منم 10 بار فقط اسم فرستنده ی اس ام اسو نگاه کردم!!!!!!!! بعدم گفدم نمیشه بگم خوصوصیه :|

آخه تو در سال یه بارم ب من اس ام اس نمیدادی ، حق بده اگه از فرط تعجب حتی شاخ در میاوردم

چقد اون شب ذوق مرگ بودم اصن وصفش در کلام نمیگنجه لامصب!!

چقد حرف زدیم

اون شب بلخره خودت با زبون خودت بهم گفتی دوسم داری

و منه بی جنبه تا خود صبح خابم نبرد!!!!

هیییییییییی جوووووونی کجایی؟

نمیتونسم اصن تو چشات نگاه کنم از بعدش!!

یه زمان چقد با حیا بودیم جفتمون:D

خوشحالم ک امسال هفت شهریورم باهمیم و میتونیم یه یادبود کوچولوی دونفره داشته باشیم :)

اما اول ازت میپرسم ببنم توام مثه من یادت هست یا نه

تو ام مثه من همه اس ام اسای اون شب ب بعدو داری یانه

اگه داشتی ک بعید میتونم ، هیچی

اگرم نداشتی بازم هیچی

ب قول شادمهر

اما دوســـــــــــــــتدارررررررم .......

 

+خابم نمیبررررررررره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی