- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

امسال دومین سالیه که شخصن ، به صورت کاملن رومانتیک تولدتو تبریک میگم :)  _ همین الان جواب اس ام اسمو دادی :دی _  اصن دلم میخاد تا زمانی که نفس میکشم خودم تولدتو تبریک بگم ، حتی یه درصد نمیتونم تصور کنم که...... :( . . . بگذریم که ، سخن دوست خوشتر است ...

+تولدت مبارک مهربونم.....

+شعر دلبر ناز ِ سیاوش بازم امشب منو یاد پارسال و یک عالم خاطره ی آرامش بخش انداخت

+خیلی دوستدارم ♥

+هیچکی نمیتونه به من بگه چی کار کنم چی کار نکنم !! مخصوصن اگه از طرف بدمم بیاد !! میخام دهنشو......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
دارم میام پیشت ؛ با همون مانتوی آبی قرمز پاییزیم ک دوسش داری....

+شب ِ پنج شنبه دوباره،وعده ی دیدن ِ یاره. . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

بازم اینو گفتم قبلن !! "ببخش ، من هیچوقت نمیتونم مثل تو خوب باشم" . خجالت میکشم وقتی میبینم خودم مقصرم ، خودمم قهر میکنم ، اون وقت تو میای ک از دلم در بیاری و میگی ببخشید آشتی آشتی :|  !!!!! از مکالمه ی دیشبمون ب بعد بازم شدم یه آدم دیگه !! مثلن یه پرنسس مهربون عاشق که عشق از تمام اعضا و جوارحش می چکه و حتی تو خیابون دلش میخواد همه رو بغل کنه و بگه من خیلی خوشبختــــــم ! کسی که توی پیاده رو ، تو کلاس ، تو اتوبوس با لبخند جواب نگاهای ِ بی معنی ِ این و اونو میده ، کسی ک تو کتابخونه کتاب جلوش بازه و پنج دیقه یه بار چشماشو میبنده و لبخندی ب پهنای صورتش میزنه !!این ری اکشن ها هیچ کدام الکی نیستند خودت را جدی بگیر . . .

 

+ینی من امسال عاششششق هم کلاسیامم !! یک ِ یک ِ یکن .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

کم کم درختهای کنار خیابان هم دارند بی جان و رمق میشوند . مثل بعضی وقتهای من !! مثل امروز ِ من !! مثل روزهایی که خیابان ِ یک طرفه ی رو به رویم هی کش می آید و هی نمی گذارد من به سرش برسم و هی آرزو می کنم که ای کاش فقط همین امروز را یک طرفه نبود . مثل روزهایی که همه ی بچه های کلاس باهم از یک طرف خیابان می روند و صدای خنده هایشان تا آن سر دنیا می رود و من آن طرف خیابان سایه ی درختان ِ بی رمق ِ خشکیده را ترجیح می دهم . مثل روزهایی که با اعتقاد به جمله ی "راننده اگر راننده باشد ، باید خودش را برای پیش آمد ِ هر نوع حادثه ای آماده کند " بدون ِ نگاه به اطراف ، راهم را میکشم و تا آن طرف ِ خیابان فقط صدای بوق ِ راننده هایی که راننده هستند را می شنوم . مثل امروز که چندبار خواستم سرم را برگردانم و به خوشمزه ی کلاس یک چیز گنده بگویم و حسش نبود . مثل روزهایی که دیدن ِ هر پژوی نقره ای بیشتر از همیشه تو را به یاد من میاورد ... اصلن امروز از صبح دنده ی خلاص بودم برای خودم !!!

+سیگار نمیکشم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
یک هفته لحظه شماری کردم واسه دوشنبه ، حالام که دوشنبه از راه رسید نمیتونم از جام تکون بخورم از شدت ِ درد !! هرچیزی که به ذهنم میرسید خوردم  یا اینکه انجام دادم که تا دوشنبه خوب بشم ؛ از چند ساعت نشستن تو وان ِ آب ِ داغ تا خوردن ِ یه عالمه سوپ و لیمو و عسل و قرص و ... اما ، نمیشه !!! این چند روز خیلی احتیاج داشتم به اینکه حالمو بپرسی و منم لوس بشم و الکی هی پشت تلفن سرفه کنمو آه بکشمو تو هم هی بترسی ، اما قرارمونم یادمه به جز آخر ِ هفته ها هیچ روز ِ دیگه ای انتظارتو نمیکشم  . فردا هم که کوییز فیزیکه و من هیچی بارم نیست !! با این وضعیت حتی نمیتونم زبان بخونم ک اینقد دوسش دارم چه برسه به . . . .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

نصف ِ منهای یک روز از یک ماه از پاییز رفت ؛ هوا که سرد نشد هیچ ، ویروسی مان هم کرد لامصب !! این هوای گرم انگار نمیخواهد من برای تولد امسالت شال گردن بگیرم ، اما میگیرم ، اصلاً دوست دارم شال گردن بگیرم ، برای بعضی غروب های سرد ِ زمستان که با هم میرویم پیاده روی ، برای اینکه من شالم را جا بگذارم و سردم بشود ، و تو شالت را بر داری و بی اندازی اش دور گردنم و سفت بپیچی اش ، آنقدر سفت که خفه ام کنی و هرهر بخندی ، تو بخندی ، من وسط ِ خیابان از آن جیغ های بنفش بکشم و ماشین ها فکر کنند دیوانه ایم و هی بوق بزنند برایمان  ... اصلاً شال گردن است که خوب است ، بدم میاید ازین هدیه هایی که زیر لباس است ، یا توی جیب ؛ دوست دارم یک شال گردن ِ آبی - سورمه ای باشد که گرمت کند ، ببینمش که گرمت میکند ، به تو خیلی بیاید و من فقط بمیرم از حال ِ خوبی که پیدا میکنم . کم پیدا میشود آدم ها وقتی حالشان خوب است بمیرند ، آخری اش حسین ِ فهمیده در سال ِ پنجاه و نه بود اگر اشتباه نکنم !!! حسین خودش خواست با حال ِ خوب برود زیر ِ تانک ، من که حسین نیستم ، تانک لازم نیست ، من فقط میخواهم زیر ِ یک عالم خاطره ی ِ سرد ِ زمستانی مدفون شوم ، من فقط دوست دارم یک شال گردن ِ آبی - سورمه ای باشد که گرمت کند ، ببینمش که گرمت می کند ، به تو خیلی بیاید ، و من فقط بمیرم از حال ِ خوبی که پیدا می کنم . . . .

+از گوش دادن به شعر ِ امپراطور سیر نمیشم !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

کار وقتی خیلی خیلی سخت میشه که ، بعد از سالها چشم تو چشم سلام کردنو حرف زدن ... ، بعد از این همه وقت دوری ، اتفاقی پیجشو تو ف . بوک ببینی و بشناسیش !! از وقتی دیدم قلبم اون قلب قبلی نیست :( خیلی با خودم کلنجار رفتم که دست از پا خطا نکنم اما دله دیگه دست خودش نیس . . . بلخره دیشب بعد از کلی کلنجار سلام دادم ، و امروز بعد از ظهر وقتی داشتم حاضر میشدم برم باشگاه جواب سلاممو گرفتم ..... دلتنگ تر شدم وقتی دیدم یه اسمم لفظ ِ "خانم" چسبوند و خیلی رسمی حالم رو پرسید !! انگار انتظارشو داشت ؛ نه تعجبی در کار بود و نه دلتنگی ای . "هرچند ، با اون غروری که من از تو سراغ دارم ، همینشم واست سخت بوده حتمااااا ، تو فکر میکنی من نمیدونم ، اما تو خیلی خیلی من را دوست داری و به روی خودت نمی آوری ، و این اعترافی بود که خودت کردی"

+از اذهان ِ مریض ِ منجمد میترسم .

+هنوز همقلبم برای یک نفر استسوء تفاهم را کنار بگذار!!

+از وقتی فهمیدم خودتی صد بار بیشتر این شعرو گوش دادم " دلم گرفته از دلم که از تو دوره......."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

اصن روزایی که من باهات حرف نمیزنم ، نمیگذره !! نه که نگذره ها !! بد میگذره ، انگار یه کار ِ انجام نشده دارم ، یه کار ِ جا مونده . اما عادت میکنم ، ینی سعی میکنم که عادت کنم ، به اینکه حالا دیگه دور دور ِ درس و مشق ِ و فقط آخر ِ هفته رو منتظرت باشم ؛ آخر ِ هفته هایی که اجازه ندارم حضوری ببینمت ، آخر هفته هایی که حالا دیگه اگه یه نفر نباشه و دو سال واسه انجام کارش بره جایی ک نباید . . . دیگه اون آخر ِ هفته ای نمیشه که عادت کرده بودم وسط خیابونای خلوت بین یه عالمه تاریکی تجربش کنم !! آخر هفته هایی که همیشه دوست داشتم تو خیابونای سرد تجربش کنم نه وسط ِ یه عالم حس ِ گر گرفتگی . حالا دیگه هوا هر چقدم که سرد بشه ، خیابونا هرچقدم خلوت و تاریک بشن ، با حالت ِ کاملن خوش بینانه ، کمترین فاصله ای که از هم خاهیم داشت ، احتمالن به اندازه ی یک وجبو خُـرده ای خاهد بود و بس .

 

+آخر ِ هفته هایی در مهر - پاییز ... ماه ِ تو - فصل ِ تو

+بی صبرانه منتظر سرمای پاییز و پیاده روی تا دانشگاهم:×

+آرزوی هر چه زودتر سپری شدن ِ زمان را دارم ، برای تو که قلبی کوچک ، و صبری اندک ، و احساسی لطیف در خود پرورش داده ای..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

اصن روزایی که من باهات حرف نمیزنم ، نمیگذره !! نه که نگذره ها !! بد میگذره ، انگار یه کار ِ انجام نشده دارم ، یه کار ِ جا مونده . اما عادت میکنم ، ینی سعی میکنم که عادت کنم ، به اینکه حالا دیگه دور دور ِ درس و مشق ِ و فقط آخر ِ هفته رو منتظرت باشم ؛ آخر ِ هفته هایی که اجازه ندارم حضوری ببینمت ، آخر هفته هایی که حالا دیگه اگه یه نفر نباشه و دو سال واسه انجام کارش بره جایی ک نباید . . . دیگه اون آخر ِ هفته ای نمیشه که عادت کرده بودم وسط خیابونای خلوت بین یه عالمه تاریکی تجربش کنم !! آخر هفته هایی که همیشه دوست داشتم تو خیابونای سرد تجربش کنم نه وسط ِ یه عالم حس ِ گر گرفتگی . حالا دیگه هوا هر چقدم که سرد بشه ، خیابونا هرچقدم خلوت و تاریک بشن ، با حالت ِ کاملن خوش بینانه ، کمترین فاصله ای که از هم خاهیم داشت ، احتمالن به اندازه ی یک وجبو خُـرده ای خاهد بود و بس .

 

+آخر ِ هفته هایی در مهر - پاییز ... ماه ِ تو - فصل ِ تو

+بی صبرانه منتظر سرمای پاییز و پیاده روی تا دانشگاهم:×

+آرزوی هر چه زودتر سپری شدن ِ زمان را دارم ، برای تو که قلبی کوچک ، و صبری اندک ، و احساسی لطیف در خود پرورش داده ای..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

شنیدم کل ِ اصفهانم فهمیدن قضیه رو !! آره دیگه وقتی همه با طعنه ب آدم بگن نامزدت نیس پکری حتمن مو ب مو جزییاتو میدونن دیگه هوم؟! حتمن واجب بود اون فیلمای تابلو ک همه توش هی نامزد نامزد میکننو جلو مامانم پخش کنید ؟ :| فکر میکردم هر روز اونجا سرت شولوغه و اصن یاد من نیسی اما طبق معمول مثه همممممه ی فکرام بازم اشتباه حدس زدم !!ببخشیـــد!! وقتی دیدم تو همه فیلما و عکسا یه گل تو دستته میگی اینم ب جای عشقم ، واسه اینکه جاش خالی نباشه . . . تو دلم ب خودم گفتم تو دیگه چقد خبیثی دخترک ِ بد ذات :|:| :D این پسرک ِ مظلوم همش به فکرت و تو همش توی دلت پشت سرش صفحه بذار !!!!!

آخیششششش !! خیلی وقت بود مثه امشب دوتایی باهم تنها نشده بودیم !! "خاطرات دونفره"ی خونم اومده بود پایین ک امشب ب صورت تقریبن مثبتی تامین شد و خدا رو شاکرم:"> اصن وقتی سرت رو پاهامه و باهات حرف میزنم همه ی احساسای قشنگ و شیک و پیک پیش احساسم کم میارن ؛ آرامش قلبم تعریف نمیشه پسرک !!!!

 

چقد امشب ، سر ِ شبی با علیرضا حرف زدم فکم درد گرفت ، من حرف میزدم مریم گریه میکرد علی هی میگف "درسته" :| !!! ولی آخرش باید قبض گوشیمو بده این ماه :دی  ، بلخره اون چیزی ک مدتها تو گلوم گیر کرده بودو امشب بهش گفتم و خلاص !! اون باید میفهمید مریم چقد دوسش داره و من اینو بهش فهموندم !! هرچند مامان میگه کار اشتباهی کردم و ممکنه عواقب خوبی نداشته باشه اما حداقل دل خودم آروم شد ، دیگه دغدغه ی اینو ندارم ک میتونستم واسه کسی ک مثه خاهرم میمونه کاری کنمو نکردم !!!! امشبم تا گوشیمو برداشتی قلبم داشت میومد تو حلقم ک نکنه بری تو اس ام اسا یا تماسای گرفته شده :| ک خدارو شکر تو مثه من فوضول نیسی !!!!!!

+کل اتاقم بوی ادکلنتو گرفته هی مامانم میاد تو میگه یه بوی غریب تو اتاقت میاد شیشه عطرو ادکلنات نشکسته؟؟ :D

+نه عزیزم بوی ....... ;-)

+دوستدارم دیوووونه :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی