- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

امروز تقریبن روز خیلی خوبی بود . همراه با ارامش در کنار تو . پریشب و امشب توی مهمونی فهمیدم تو هنوزم ب یه شخص خاصی الرژی داری . ب اینکه باهام حرف بزنه یا نگاهم کنه.... اون شب کاملن مشخص بود تا در گوشم یه جمله ی معمولی گفت از اون ب بعدش قیافت کاملن عوض شد , اصلن حواست پرت بود . امشبم وقتی گفت من تیکه ی خودمو پیدا کرده بودمو بعضیا...... باز تو رنگت عوض شد . قبلنا از دیدن این حالات خوشم میومد اما الان دیگه میترسم . اصابم خورد میشه . نمیخام کسی باعث اذیت شدنت بشه . حتی اون شخص خاص ک واسم خیلی عزیز بوده و هست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

پس از تحقیقاتی ک مدتها در زمینه ی انواع گوشی موبایل داشتم بلخره بعد از یک سال تصمیم اخرو گرفتم . هرچی منتظر شدم دیدم کسی ب روی مبارکش نمیاره ک من ایفون دوست دارم منم از خیرش گذشتم . دیروز رفتمو یه ال جی.جی3 خریدم صرف نظر از ظاهرش ک زیاد دلچسبم نیست مجبور شدم بخاطر کارایی خوبش ک خیلی ب دلم نشست این مدلو انتخاب کنم . باشد ک روزی ایفون 6 پلاس بگیرم . با عرض شرمندگی میخام سومین اینستاگراممو بسازم.ایندفه دیگه قول میدم بخوبی ازش مراقبت کنمو نذارم بسوزه. 

+اسم این جدیده ک ساختم ayda.ptb هست . باشد ک دیگر عوش نشود....

+از دوستای گلم مث الهه و زینب و سپیده درخاست دارم ک اون یکی ها را بلاک نموده و این یکی را دنبال کنن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

من دیگه از تعطیلات بدم اومد !!! همش خاب الودگی همش بیکاری . دلم دانشگاه میخاد . بیمارستان . خستگی ِ خنده و کار .... ! بخصوص امروز ک فهمیدم عمه های محمد هفته ی دیگه قراره بیان و مثل پارسال باید سیزده بدر رو در حضور یه عده آدم ِ نچسب سپری کنم و بهم زیاد خوش نگذره . اینم شانسه منه خب . یادمه بچه ک بودم اصلن سالی یکبارم نمیومدن دیدنی ِ شما اصلن یاهم قهر بودید ، اما حالا.... . بیخیال یکی میگفت خودتو بزن ب بیخیالی تا بگذره ، و البته چاره ای هم نیست جز این . بازم خدا رو شکر ، همین ک امسال احتمالن کرج نخاهیم رفت و کمتر حرص خاهم خورد لذت میبرم . حتی ب قیمت نرفتن خونه ی عمه ی عزیز خودم .

من تا دیشب فکر میکردم عموی محمد ب من محرمه . آخه همیشه دست منو میگرفت و بوسم میکرد . دیشب ک دست دادم باهاش یدفه پسرش گفت هرچند ک میگن عموی شوهر نامحرمه اما خب ایشون حکم پدرو دارن و اشکالی نداره :D اون موقه فهمیدم ک ....

دیشب اونجا کلی احساس از خود خشنودی ب من دست دادزن عمو میگفت دیگه امسال هرجور شده باید حمید رو زن بدم . شما دختر خوب سراغ ندارید؟؟ خاله چندتا دختر از فامیلمون معرفی کرد . زن عمو با عشوه های همیشگی و لهجه ی غلیظ اصفهانی فرمودن . نه من دخترای فامیلتونو میشناسم چنگی ب دل نمیزنن . بعد یه نگاه ب من کرد و رو ب خاله گفت شوما تو فامیلتون یه گل بود ک اونم تور انداختید شکارش کردید .... منم ک بی جنبهداشتم از خجالت میرفتم زیر صندلیمحالا دیگه من علاوه بر این ک یک واژه شناس پزشکی ام یک گل ِ ربوده شده هم هستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

امروز صبح واقعن بد بود !!!! خاب میدیدم خیلی دلم درد میکنه و دارم بیقراری میکنم . از خاب ک بیدار شدم دیدم در واقعیت دارم میمیرم از دل درد [نیشخند] تو همون بحبوحه زنگ خونه زده شد و فامیلای بابا ریختن تو :0 وای من اصن اعصاب نداشتم از زیر پتو حتی بیرون نیومدم ، و بیچاره مامانم ک بخاطر من ب دروغ گفت ک خونه نیستم ... ! تا نزدیکای 8 شب زیر دوتا پتو توی اتاقم خابیده بودم تا دوباره زنگو زدن ایندفه خاله بزرگه و خانواده ی طول و درازش و علی و غیره :| درحالی ک بهتر شده بودم بازم بیرون نیمدم :)))) مامان گفت نیستم خونه . یکم ک گذشت یکی از مهمونا گفت میخاد بیاد تو اتاق من نماز بخونه :0 منم با سرعت برق رفتم تو حمام ِ اتاقم قایم شدم !!!! و از استرس نیاز ب wc پیدا کرده بودم . حالا بچه کوچیک فوضولشونم اومده گوشیمو برداشته هی میگه این واسه آیداس :| وای تو اون فضای سرد دلم بدتر و بدتر میشد :| ک بلخره زحمتو کم کردن :| خیلی از مهمونای این مدلی بدم میاد نمیدونم چرا :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی

از خونه دایی بزرگ ک برگشتیم رفتم خونه ی عمو ک یکم دیدنی کنیم . گوشیم زنگ خورد ...تو بودی . خیلی حس خوبی پیدا کردم وقتی گفتی بخاطر اون موضوع اعصابت خورده و خابت نمیبره و حتمن باید یجوری وقتتو با من بگذرونی تا بهتر شی... شاید نوعی احساس خوشبختی یا شاید کمی قدرت.... شبگردی میچسبید تو این هوای سرد و ... نم نم بارون و ... پالتو و ..... یه گردش ِ ناگهانی ک حتی مقصدتو نمیدونی . اینجور شبگردی های بی مقصد معمولن ختم میشه ب ذرت و آبمیوه و کوه و این چیزا ... من از تو ممنونم !!! ک وقتی داشتیم میرفتیم  ک بریم کوه وقتی جلوی کوچه ی حانیه رسیدیم سرعتتو کم کردی پرسیدی نمیخای دوستتو ببینی دو دیقه دم در ؟؟؟ از شدت ذوق نمیدونستم چطور شماره شو بگیرم ک بیاد دم در . وای اون لحظه بهترین لحظه ی دنیا بود . بعد از مدتها دوری یه ملاقات ِ کوتاه ِ یدفه ای با بهترین دوست دنیااااا ک اگه امشب نمیدیدمش احتمالن دیدارمون می افتاد واسه یکی دو ماه دیگه . هنوزم وقتی ب اون لحظه ای فکر میکنم ک محکم بغلش کردم تو دلم ذوق میکنم . نمیدونم واقعیت داره یا نه . اما بعضی شبها کنارت ، به سرم میزنه ک من خوشبخت ترین دختر دنیام... ! از فکرم کوتاهم نمیام.... شاید خوشبخت ترین نباشم توی دنیا اما مطمئنم تو بهترین شریکی هستی ک تو این دنیای بزرگ میتونست منو این همه آروم و راضی کنه ، تو ، یکی از صبورترین هایی..........

+راستی موهام بلخره کمی کوتاه شد و بنفش ِ بسیار تیره یا همون بادمجونی ِ خودمون :| میگن قشنگه :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۱
بانوی شرقی
صبحایی ک چشمام تو چشم تو باز میشه...

بهترین صبحه.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

امروز رفتم آرایشگاه !! راستش دیگه جرئت نکردم ابروهامو بسپارم دست دخترخالم . انقد ک منم منم داره کارش خوب نیست . همیشه سر ابروهام باید حرص بخورم از بس ک نازک میکنه و سعی میکنه ب زور ابروهامو هشتی کنه با اینکه میدونه من از ابروی هشتی متنفففففففرم . موهامو کوتاه نکردم . ب خانومه گفتم لطفن فقط چتری هامو رنگ کن گفت چه رنگی ؟ منم یه نگاهی ب عکسایی ک دوروبرم رو دیوار بود کردمو ب یه عکس ک چتریهاش از دید من شرابی بود اشاره کردم گفتم همینو میخام دقیقن... بعد از چند دیقه ک موهامو شستم ، سرمو اوردم بالا تو آینه نگاه کردم نزدیک بود پا ب فرار بذارمموهام شده بود دقیقن قرمز پرسپولیسیگفتم یااااا امام زماااااان شب مامانم خونه راهم نمیدهگفت خودت خاستی !!! گفتم این شرابیه ؟؟؟؟؟؟ گفت نه تو ک شرابی نخاستی تو رنگی ک تو عکسه خاستی :| خلاصه چهار بار دیگه رنگ زد تا یکم تیره شد اما با این حال وقتی اومدم خونه مامانم گفت وای ب حالت یه تار از موهات عید بیاد بیرون از روسریتاما خودم خییییلی میپسندم الان قیافه مو . فک کنم محمدم خوشش بیاد . می ارزید ب اینکه ابروهامو دست دخترخاله ندم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

امشب نشسته بودم آخرین قسمت زمانه رو میدیدم و طبق معمول سوگوار ارغوان بودم ک بی مقدمه زنگ خونه رو زدن !!!! هروقت زنگ میخوره و کسی تو آیفون پیدا نیست میفهمم ک تویی . با چشمای قرمزو اشکی درو باز کردمو تو پاگرد منتظرت بودم تا بیای بالا . اون چیه تو دستت؟؟؟ واااااااااای !!لاک پشتگفته بودم ک هیچی از تو بعید نیست و هرلحظه باید منتظر یه اتفاق تازه بود اما نمیدونستم این آخر سالی تا این حد این اتفاقات قراره نزدیک هم باشن . ینی من عاشقتم ک مثه خودم دیوووووونه ای  عاشق ِ این لاکی ِ کوچولوی خوشگلم هستم ک همش دست و پا میزنه. از فردا واسش مادری میکنمواسه ماهی گلی هام همینطور . قول میدم مادر نمونه ای بشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی
اگه عمری باقی بود فردا شاید برم آرایشگاه ، میخام هم موهامو کوتاه کنم هم اینکه مثه دفه پیش قرمزشون کنم اگه خدا بخاد !!! موهام خیلی داره میریزه و دلیلشو نمیدونم . از کچل شدن میترسمواسه همین مجبورم کوتاهشون کنم :(
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی

خب...... یه سوپرایز دیگه از نوع 93 ! ک شاید آخریش باشه شایدم نه ، از تو هیچی بعید نیست !! با بودن تو من همیشه منتظر یه اتفاق پیش بینی نشده ی جدیدم . زنگ گوشی و این بار آهنگ دسپرادو ک روی اسمت تنظیم کردم جدیدن.... ! میگی یه دیقه بیا پایین کارت دارم ، از من ک نه سردمه تو بیا ، از تو ک یه دیقه بیا زود تموم میشه ! وقتی اومدم و اون ماهی گلی ها و اون سبزه رو تو دستات دیدم خیییییلی ذوق زده شدم عاششششقتم دیووونه ... قول میدم ازشون خوب مراقبت کنم ^_^

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۱
بانوی شرقی