- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

واااااااااااااااااااااااایییییییییییییی !!!!!!!! همین مونده بود...

آق دوماد جدیـــــــد ، منو بکشه کنار بهم بگه آجی!! ،، "م" خیلی دوستداره هااااا ، هیچکی جز تو تو دلش نی ، اصن همه فکر و ذکرش تویی اذیتش نکن ، انقد بهش سخت نگیر من با این سنم و این سابقه کاری همه این چیزایی ک تو الان ازین طفلک میخایو ندارم !! و غیره

+خو عزیزم ب من چه میخاسی داشته باشی منم اگه چیزی میخام دلیل دارم :D

+تو حتمن باید ب همه عالم بفهمونی کیو دوس داری؟؟؟؟؟؟؟ :|

+خونه ک اومدیم مامی ازم پرسید با فلانی چی میگفتی این همه وقت؟؟ شرمنده مجبور شدم بهش بگم چی میگفتیم :D

و اینکه.....

امشب من چندین سال جوون شدم وقتی "عـ" زنگ زد از مری واسه اخرین بار خدافظی کنه و من آخرش داد زدم سخن کوتاه کن بچچچچچچچچچه میخایم با پسر همساده بریم دور دور :|  !!!

و اینکه.....

امشب خییییلی ماه شده بودی !! آبی شدیدن بهت میاد ، اصن عجییییب دوس داشتم هی نگات کنم .. خیلی الان خوشالم که دیدمت ، هرچند شوما با ما قهری و فقط زیرزیرکی دید میزنی ولی بازم  د و س ت ت د ا ر م + مثه شادمهر :P

و اینکه.....

امشب بعد از مدتها کللللللی خرید کردم و الان مثه بچه ها شدیدن خوشالم دمم گرم :D ، فقط نفهمیدم قضیه چیه امشب تو پاساژ هر مغازه ای خرید میکردم بهم میگفدن : تو یکی یدونه ای نه ؟؟؟ :-/

و اینکه....


فردا شب جشن نامزدی همون کوشولویی هست که ما دوتا رو پس از کلی ماجرا و بدبختی بهم رسوند ، واسش آرزوی خوشبختی و شادی دارم عمیقن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

از یه جایی ب بعد هر وقت شمارشو رو صفحه گوشیم میبینم بند دلم پاره میشه !!!!!

جواب دادم و بلافاصله با بغضی ک ترکید رو به رو شدم

صدای آهنگ و بچه ها خیلی زیاد بود و صدای مریم ضعیف

منم ک فقط میگفتم چی شده؟؟؟

بیرون اومدم ک بهتر بشنوم

بازم یه اتفاق جدید

میگف یکی باز با "عـ" پشت سرش حرف زده!!

اسم تک تک پسرای همسایه شونو به "عـ"  گفته و گفته مریم با همه شون دوسته

 

فقط پسری که علاقش الکی باشه میتونه هر زر ِ مفتی رو پشت سر عشقش قبول کنه و اینطور تحقیرش کنه!!!!

و فقط یه دختر عاشق میتونه هر تهمتی از طرف عشقشو ببخشه...

تو این فامیلی که همه با هم دشمنن و میخان زیراب همو بزنن هر لحظه احساس خطر میکنه آدم

آدمای عوضی ای که فامیلن اما این دختر ِ بی آزار مظلومو ول نمیکنن

دختری ک از همون بچگی یه نفرو "واقعن" دوست داشت و اونم فقط این پسر احمق عوضی بود

جالب اینه ک آخر مکالمه با مریم اسم منو اورده و گفته بهش بگو دارم براش :|:|:|

آخه گووووووساااااااااااااااااالهههههههههههه نفهههههههههمممممممممممممممممممممممم

چی داری واسه من؟؟؟؟؟؟؟

ااااااااه

الان حس یه موش ِ تو تله افتاده رو دارم:((((((

حالم از فک و فامیل بهم میخوره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

این روزها سر و ته افکارم را که میزنم باز هم همه ش دارم به وجود خارجی عشق فکر میکنم ، به اینکه که اصلا میشود باشد یا نه !! به اینکه مثلا اگر عشق ِ بین من و تو یک بچه بود ، الان ، با این زمانی که گذشته ، چه شکلی شده بود !! هر کاری میکنم ، تصویری ک از وجود خارجی اش در ذهنم می پیچد فقط یک بچه است که نه دختر است نه پسر ، یه بچه ی توپول موپول اما کشیده ، با خنده های مهربان ، که موهای فرفری مشکی اش به من رفته و چشمای درشت و تیره ش به "ما" . تازه دارد تاتی تاتی رفتن یاد میگیرد ، خودش را خیس میکند و ما هی قربان صدقه اش میرویم و از نو ترگل برگلش میکنیم ، اَ دَ بـَ دَ میگوید و پستونک میخورد ، قلبش کوچک و حساس است ، تند تند و بریده بریده نفس میکشد ، وقتی میخوابد میخواهیم جان بدهیم برایش ، لباس های سرخابی - فیروزه ای تنش میکنیم ، با من عروسک بازی میکند و با تو فوتبال میبیند ، کلاه پسرانه دارد و ناخن های لاک زده ی دخترانه ، طاقت دیدن گریه هایش را نداریم . . . نه ! اینجا جایی بود که ضمیر را بد جور اشتباه کردم !! گریه میکند ،طاقت گریه هایش را ندارم، اما تو دلت شاید خیلی سفت تر است از من ، از من که دلم تنگ شده ، مات و بی حسم ، و تو میگذاری بچه مدام گریه کند . 

+بچه خودش را خیس نکرده ، دلش برای پدرش تنگ است ، تنگ . . .

+دلم آخر هفته میخاد :((

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
بهتــــــــــــــــــــرین شب پاییز همین امشب بود ، تولدت فووووووووووق العاااااااااااااااااااده بوددددددددددددددد .

کاش خاطره های امشب یه طوری بود ک میشد همینجا ثبتش کنم .

+دوستدارم. . . .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

امسال دومین سالیه که شخصن ، به صورت کاملن رومانتیک تولدتو تبریک میگم :)  _ همین الان جواب اس ام اسمو دادی :دی _  اصن دلم میخاد تا زمانی که نفس میکشم خودم تولدتو تبریک بگم ، حتی یه درصد نمیتونم تصور کنم که...... :( . . . بگذریم که ، سخن دوست خوشتر است ...

+تولدت مبارک مهربونم.....

+شعر دلبر ناز ِ سیاوش بازم امشب منو یاد پارسال و یک عالم خاطره ی آرامش بخش انداخت

+خیلی دوستدارم ♥

+هیچکی نمیتونه به من بگه چی کار کنم چی کار نکنم !! مخصوصن اگه از طرف بدمم بیاد !! میخام دهنشو......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
دارم میام پیشت ؛ با همون مانتوی آبی قرمز پاییزیم ک دوسش داری....

+شب ِ پنج شنبه دوباره،وعده ی دیدن ِ یاره. . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

بازم اینو گفتم قبلن !! "ببخش ، من هیچوقت نمیتونم مثل تو خوب باشم" . خجالت میکشم وقتی میبینم خودم مقصرم ، خودمم قهر میکنم ، اون وقت تو میای ک از دلم در بیاری و میگی ببخشید آشتی آشتی :|  !!!!! از مکالمه ی دیشبمون ب بعد بازم شدم یه آدم دیگه !! مثلن یه پرنسس مهربون عاشق که عشق از تمام اعضا و جوارحش می چکه و حتی تو خیابون دلش میخواد همه رو بغل کنه و بگه من خیلی خوشبختــــــم ! کسی که توی پیاده رو ، تو کلاس ، تو اتوبوس با لبخند جواب نگاهای ِ بی معنی ِ این و اونو میده ، کسی ک تو کتابخونه کتاب جلوش بازه و پنج دیقه یه بار چشماشو میبنده و لبخندی ب پهنای صورتش میزنه !!این ری اکشن ها هیچ کدام الکی نیستند خودت را جدی بگیر . . .

 

+ینی من امسال عاششششق هم کلاسیامم !! یک ِ یک ِ یکن .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

کم کم درختهای کنار خیابان هم دارند بی جان و رمق میشوند . مثل بعضی وقتهای من !! مثل امروز ِ من !! مثل روزهایی که خیابان ِ یک طرفه ی رو به رویم هی کش می آید و هی نمی گذارد من به سرش برسم و هی آرزو می کنم که ای کاش فقط همین امروز را یک طرفه نبود . مثل روزهایی که همه ی بچه های کلاس باهم از یک طرف خیابان می روند و صدای خنده هایشان تا آن سر دنیا می رود و من آن طرف خیابان سایه ی درختان ِ بی رمق ِ خشکیده را ترجیح می دهم . مثل روزهایی که با اعتقاد به جمله ی "راننده اگر راننده باشد ، باید خودش را برای پیش آمد ِ هر نوع حادثه ای آماده کند " بدون ِ نگاه به اطراف ، راهم را میکشم و تا آن طرف ِ خیابان فقط صدای بوق ِ راننده هایی که راننده هستند را می شنوم . مثل امروز که چندبار خواستم سرم را برگردانم و به خوشمزه ی کلاس یک چیز گنده بگویم و حسش نبود . مثل روزهایی که دیدن ِ هر پژوی نقره ای بیشتر از همیشه تو را به یاد من میاورد ... اصلن امروز از صبح دنده ی خلاص بودم برای خودم !!!

+سیگار نمیکشم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی
یک هفته لحظه شماری کردم واسه دوشنبه ، حالام که دوشنبه از راه رسید نمیتونم از جام تکون بخورم از شدت ِ درد !! هرچیزی که به ذهنم میرسید خوردم  یا اینکه انجام دادم که تا دوشنبه خوب بشم ؛ از چند ساعت نشستن تو وان ِ آب ِ داغ تا خوردن ِ یه عالمه سوپ و لیمو و عسل و قرص و ... اما ، نمیشه !!! این چند روز خیلی احتیاج داشتم به اینکه حالمو بپرسی و منم لوس بشم و الکی هی پشت تلفن سرفه کنمو آه بکشمو تو هم هی بترسی ، اما قرارمونم یادمه به جز آخر ِ هفته ها هیچ روز ِ دیگه ای انتظارتو نمیکشم  . فردا هم که کوییز فیزیکه و من هیچی بارم نیست !! با این وضعیت حتی نمیتونم زبان بخونم ک اینقد دوسش دارم چه برسه به . . . .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

نصف ِ منهای یک روز از یک ماه از پاییز رفت ؛ هوا که سرد نشد هیچ ، ویروسی مان هم کرد لامصب !! این هوای گرم انگار نمیخواهد من برای تولد امسالت شال گردن بگیرم ، اما میگیرم ، اصلاً دوست دارم شال گردن بگیرم ، برای بعضی غروب های سرد ِ زمستان که با هم میرویم پیاده روی ، برای اینکه من شالم را جا بگذارم و سردم بشود ، و تو شالت را بر داری و بی اندازی اش دور گردنم و سفت بپیچی اش ، آنقدر سفت که خفه ام کنی و هرهر بخندی ، تو بخندی ، من وسط ِ خیابان از آن جیغ های بنفش بکشم و ماشین ها فکر کنند دیوانه ایم و هی بوق بزنند برایمان  ... اصلاً شال گردن است که خوب است ، بدم میاید ازین هدیه هایی که زیر لباس است ، یا توی جیب ؛ دوست دارم یک شال گردن ِ آبی - سورمه ای باشد که گرمت کند ، ببینمش که گرمت میکند ، به تو خیلی بیاید و من فقط بمیرم از حال ِ خوبی که پیدا میکنم . کم پیدا میشود آدم ها وقتی حالشان خوب است بمیرند ، آخری اش حسین ِ فهمیده در سال ِ پنجاه و نه بود اگر اشتباه نکنم !!! حسین خودش خواست با حال ِ خوب برود زیر ِ تانک ، من که حسین نیستم ، تانک لازم نیست ، من فقط میخواهم زیر ِ یک عالم خاطره ی ِ سرد ِ زمستانی مدفون شوم ، من فقط دوست دارم یک شال گردن ِ آبی - سورمه ای باشد که گرمت کند ، ببینمش که گرمت می کند ، به تو خیلی بیاید ، و من فقط بمیرم از حال ِ خوبی که پیدا می کنم . . . .

+از گوش دادن به شعر ِ امپراطور سیر نمیشم !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی