- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

شنیدم کل ِ اصفهانم فهمیدن قضیه رو !! آره دیگه وقتی همه با طعنه ب آدم بگن نامزدت نیس پکری حتمن مو ب مو جزییاتو میدونن دیگه هوم؟! حتمن واجب بود اون فیلمای تابلو ک همه توش هی نامزد نامزد میکننو جلو مامانم پخش کنید ؟ :| فکر میکردم هر روز اونجا سرت شولوغه و اصن یاد من نیسی اما طبق معمول مثه همممممه ی فکرام بازم اشتباه حدس زدم !!ببخشیـــد!! وقتی دیدم تو همه فیلما و عکسا یه گل تو دستته میگی اینم ب جای عشقم ، واسه اینکه جاش خالی نباشه . . . تو دلم ب خودم گفتم تو دیگه چقد خبیثی دخترک ِ بد ذات :|:| :D این پسرک ِ مظلوم همش به فکرت و تو همش توی دلت پشت سرش صفحه بذار !!!!!

آخیششششش !! خیلی وقت بود مثه امشب دوتایی باهم تنها نشده بودیم !! "خاطرات دونفره"ی خونم اومده بود پایین ک امشب ب صورت تقریبن مثبتی تامین شد و خدا رو شاکرم:"> اصن وقتی سرت رو پاهامه و باهات حرف میزنم همه ی احساسای قشنگ و شیک و پیک پیش احساسم کم میارن ؛ آرامش قلبم تعریف نمیشه پسرک !!!!

 

چقد امشب ، سر ِ شبی با علیرضا حرف زدم فکم درد گرفت ، من حرف میزدم مریم گریه میکرد علی هی میگف "درسته" :| !!! ولی آخرش باید قبض گوشیمو بده این ماه :دی  ، بلخره اون چیزی ک مدتها تو گلوم گیر کرده بودو امشب بهش گفتم و خلاص !! اون باید میفهمید مریم چقد دوسش داره و من اینو بهش فهموندم !! هرچند مامان میگه کار اشتباهی کردم و ممکنه عواقب خوبی نداشته باشه اما حداقل دل خودم آروم شد ، دیگه دغدغه ی اینو ندارم ک میتونستم واسه کسی ک مثه خاهرم میمونه کاری کنمو نکردم !!!! امشبم تا گوشیمو برداشتی قلبم داشت میومد تو حلقم ک نکنه بری تو اس ام اسا یا تماسای گرفته شده :| ک خدارو شکر تو مثه من فوضول نیسی !!!!!!

+کل اتاقم بوی ادکلنتو گرفته هی مامانم میاد تو میگه یه بوی غریب تو اتاقت میاد شیشه عطرو ادکلنات نشکسته؟؟ :D

+نه عزیزم بوی ....... ;-)

+دوستدارم دیوووونه :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

امشب با مامان نشسته بودم پای تی وی ساعت 25 میدیدم ، که یه دفه با شروع ِ آهنگ سلام ِ فریدون طبق معمول اختیار ِ اشکامو از دست دادم !! . . هار هار میریختن پایین ، منم بدون اینکه دلیل اینهمه اشکو بدونمو بخام مانعشون بشم خیلی راحت بهشون اجازه دادم بیان پایین . امروز از صبح یه دیوونه ی کاملن اورجینال بودم و مثل هر وقت ِ دیگه این حال خرابمو انداختم گردن ِ ماه کامل ِ بیچاره . خدا لعنتت کند ماه ِ کامل !!! ماه ِ کامل ، من به تو لعنت میگویم ، تو هم بزرگی کن و ببخش ! میدانی که یک دیوانه حال خودش را نمی فهمد ، من به تو لعنت میگویم ، تو هم بزرگی کن و ببخش ...

خیلی خودمو نگه داشتم ک فقط گوشیتو بذارم تو شارژ و بهش دست درازی نکنم ، اما نشد !! مخاطب ک تو باشی منم فوضولیم گل میکنه . اول سراغ ِ همه اس ام اسا ، بعدشم لیست مخاطبین !! هه . . بانو یک ، بانو دو ، بانو سه ، بانو چهار ؛ برم یه چنتا دیگه خط بخرم بقیه رو بزن بانو دنده ب دنده بانو بشقاب پرنده و غیره دیگه :)) یادمه قبلن اسمم تو گوشیت علیرضا بود :| ایول پیشرفت ......

با اجازت با گوشیت یه اس ام اس ِ شب بخیر واسه خودم میدم قبل ِ خواب ،دیوونه تر میشم، بعدش میخوابم ، خوب بخوابی ، شبت آروم 3

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

امشب بابات شام اومد خونمون ، چقدم سوت و کوره فضا ؛ شدیدن بغض دارم اما نمی تونم راحت باشم ، چون قیافم خیلی تابلو میشه و مجبورم بریزم تو خودمو . . . گوشیتو از بابات بگیرم تا بذارم تو شارژ !!!!! شک ندارم خودت بهش گفتی همچین کاری بکنه !! تو که نیستی !! حالا مثلن گوشیت شارژ خالی کنه و خاموش بشه چی میشه ؟؟؟ وقتی گوشی رو تو دستش دیدم انگار بدترین حال دنیا رو داشتم . مثه آدمایی ک منتظر پیکر ِ یه مفقود الاثر هستنو یه پلاک ِ آشنا میبینن !! :| شاید تعبیر مسخره ای باشه اما فقط همین ب ذهنم میرسه ! و البته با اون خبر ِ ناخوشایندی ک بابات در بدو ورود دادن از خودم انتظار ندارم صاف و صوف تر از این رو پاهام وایسم و عادی باشم !

 

+من که باور کرده بودم گوشیتو جا گذاشتی . . . . . . . . 

+برگرد و ب قولت عمل کن تا حالم بهتر بشه ، چون من الان فقط خودتو نمیخام ،، منتظرم ببینم رو حرفت هستی یا . . . . .

+ 936 ام پیدا شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

بـابـا لِـنـگ‌دراز ِ عـزیـزم: تـمـام ِ دلـخـوشـی ِ دنـیـای ِ مـن ایـن اسـت کـه تــو نـدانـی ، و مـن دوسـتـت بـدارم . وقـتـی مـی فـهـمـی و مـی رانــی‌اَم ،چـیـزی درون ِ دلـم فـرو مـی‌ریــزد . . . چـیـزی شـبـیــه ِغـرور! . . بـابـا لـنـگ دراز ِ عـزیــزم: لـطـفـا گـاهـی خـودت را بـه نـفـهـمـیـدن بِـزن، وبـگـذار دوسـتـت بـدارم! مـن هـمـیـن کـه هـسـتـی را دوســــت می‌دارم . . . حـتـی سـایـه‌ات کـه هـیـچ وقــت بـه مـن نـمـی‌رســد !

جین وبستر - بابا‌ لنگ‌دراز



+منم مثل جودی برات نامه مینویسم ،بـگـذار دوسـتـت بـدارم ، مـن هـمـیـن کـه هـسـتـی را دوســــت می‌دارم . . . حـتـی سـایـه‌ات کـه هـیـچ وقــت بـه مـن نـمـی‌رســد !:)

+امان از بابا لنگ درازی که می فهمد دوستش داری و میراندت .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

اینکه رفتی مسافرت و گوشیتو جا گذاشتی خونه ، پشتش قضیه ی خاصی نهفته س آیا ؟ دلت اومد گوشیتو جا بذاری؟ :( دلم خیلی تنگ میشه زودتر برگرد !! پنج روز خیلی زیاده واسه من . مخصوصن وقتی به جایی که رفتی فکر میکنم ! این دفه که بدون ِ مزاحم رفتی اصفهان چقد دلم میخواست باشم باهات ، اما لعنت به درس و دانشگاه و کلاسایی که توی ِ تابستون قراره تشکیل بشه و وقتی همه رو از کار و زندگی و تفریح انداخت تشکیل نمیشه . . . اگه اومده بودم ته ِ تهش فقط یکشنه از کلاسای اخلاق و انقلابم می افتادم دیگه ! چیز ِ خاصی نمیشد ک مامانم اینجوری اجازه نداد .

 

+چقد دیشب موقع ِ خدافظی گریه کردم :( همیشه از حال و حوای موقع ِ خدافظیا بدم می اومده ، خوب شد که همه چی اس ام اسی بود و اشکامو ندیدی و الّا شدت گریه م بیشتر میشد ! میدونی که چقد لوسم !!!!!

+اگه دیشب پیشم بودی اشکامو پاک میکردی میگفتی مرگ من گریه نکن ، نکن دیگه ، گازت میگیرمااااا ، مگه نه؟ :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
روز ِ اول ِ تشکیل ِ کلاسا تو دانشگاه ِ جدید ، واقعن بهم خوش گذشت ؛ اولش تو فاصله ی بین ِ کلاسا تنها رفته بودم روی یه نیمکت تو حیاط غمبرک زده بودم و همش یاد گذشته و دوستام بودم اما چند دیقه بعد بچه ها همه دورم جمع شده بودن که تنها نمونم و اصطلاحن غریب مرگ نشم ! تا گفتم انتقالی گرفتم اومدم ، همه باهم گفتن اااا همون آیدا که تو وبلاگمون کامنت میذاشت تویی؟؟؟ انقد مهربون و صمیمی بودن که یاد ِ صمیمیت ها و گرم بودنای دبیرستان  می افتادم همش ! تو کلاس دونه دونه از جلو و پشت پنج دیقه یه بار ازم میپرسیدن چطوری ؟! :| تفاوت ِ بچه های امسال و پارسالمون واسم هضم شدنی نبود اصن !! پارسال تو کلاسی یک سال رو سپری کردم که در پایان ِ دو ترم ، اسم ِ خیلیا رو هنوز بلد نبودم ، اما امسال به جز پسرا ، تقریبن با همه یه کوچولو آشنا شدم و شیرینی ِ شاگرد اولی ِ یکی از بچه ها رو همه خوردیم ، دمشون گرم اصن .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

چهارشنبه - 6 تا خونواده !! یهو باهم تصمیم گرفتن برن اصفهان !!!!! ک البته تو اصفهان شدیم 10 تا خونواده :|

و من اصن خبر نداشتم تا لحظات آخر :| از مساافرتی ک قراره با یه پرشیای سفید با پلاک ِ 229د96 همسفر باشیم :|

+چقدم سر ِ عکس گرفتن از پلاکش خندیدیم با مریم :))

+

این اولین باری بود ک اصفهان میرفتم اما انگاررررررررر ک دارم میرم جهنننننم !!

البته رفتنه تو ماشینت خیییییلی بهم خوش گذشت ، خیلیییییی ! مثه همیشه

اما فکر اینکه مجبور بودم دور از جونت یه عده آدم مزخرف ِ مزاحم ک از نظر اخلاقی هیچ مشابهتی باهام ندارنو تو این دو سه روز تحمل کنم دیوونم میکرد ، ک اتتتتتتتتفاقن بدترین ِ اونا ک خیلی فکرمو مشغول کرده بود علیرضا بود :(

همش فکر میکردم چی قراره بشه تو جمعی ک هم تو هستی !! هم من !! هم علیرضا !! هم مریم :| و هم خیلیای دیگه ک جنبه ی کوچک ترین ارتباط و اتفاقی رو ندارن .

گریه م میگیره الانم وقت بش فک میکنم :((

+

این مسافرت انقد کوووفت بود ک حتی ی عکس دونفره ی ساده ی بی مزه هم نمیشد بگیریم!

تو باغ ک بودیم ، مریم بهم گفت همه بچه ها دارن میرن جلو . تو و محمد وایسین حداقل یه عکس بندازین حالا ک نیسن !

_ جایی ک رفتیم یه باغ خیلی بزرگ بود ک کوچه باغو انشعابو این چیزا خیلی داشت _

اصنم دلم نمیخاس با وجود این همه آدم بی جنبه اشتباهی کنم ک واسم گرون تموم بشه اما....

وایسادم ک عکس بگیریم ... حواسم نبود ک اونا هم همه حواسشون ب ماس و نرفتن هنوز :(

ب محض گرفتن ِ عکس دیدیم همه بچه ها از کوچه باغ ِ پشتیمون ریختن توو ! یکی جیغ میزد گیلیلیلیلیلیلیلیلی .... یکی واویلا لیلی میخوند :| یکی دست میزد یکی میرقصید :| اما علیرضا مثه برج ِ زهرمار زل زده بود تو چشمام ! شاید اونم مثه یه بنده خدا توقع داشت همون موقع ک گف دوسم داره بگم یکی تو زندگیمه - نمیدونم -!! 

منم گریم گرفته بود ازینکه مجبور بودم اینهمه بی جنبه رو تحمل کنم :( ازعلیرضا هم میترسیدم ، نه از چشماش !! از ضایع بازیاش جلو محمد و مریم و همه !

از اینکه مریم با من سنگین شده بودو فکرمیکرد چیزی بین منو عشق ِ مزخرفشه !

شب ک رفتیم خونه باغ علی جلو همه ب محمد گف : تو ک دوماد ِ فلانی هستی !! برو بهش بگو اسپیکررارو از دخترا بگیره بده ب ما یکم بزنیم برقصیم :|

میتونسم بفهمم مامانم از درون چقد حرص میخوره و خدا رو شکر میکردم بابام مارو تو این مسافرت همراهی نکرد!

+

من هیچوقت آدمی نبودم ک وقتی همه تو باغ میزننو میخوننو قلیون و جوجه و بلال و ......

یه گوشه کز کنم و اشک تو چشام باشه و ب عشقم اخم کنم

اما ادمای همسفرم انقد مزخرف بودن ک چاره ی دیگه هم نبود !!!

انقد ...

ک وقتی شب آخر گفتن یه شبه دیگه هم میمونیم من دیگه اختیار ِ اشکامو نداشتم!!

باورم نمیشد! ینی اونجا اصفهان بود؟

+

بازم برگشتنه من تو ماشین تو بودم اما همه چی خفه بود!

دیگه ازون دست زدنا و شعر خوندنا و ادا اصولای رفتنه خبری نبود ....

تا آخرای جاده ک تو اومدی عقب پیشم و آجیت نشست پشت ِ فرمون !

طبق قولی ک ب من داده بودی دیگه نباید واسم ازون خاطره های منفی درست میکردی اما ....

نمیدونم چرا تو فقط گناهو خطا رو _ خیلی ببخشید _ توی حامله کردن ِ طرف میدونی :|

میگی بغل ک عب نداره ! بوس ک عب نداره ! لمس ک عب نداره !

منم این بار دیگه خجالت رو گذاشتم کنار و بهت گفتم ک چرا دوس ندارم انقد ب هم نزدیک باشیم ک همون موقع ، ساعت 3 نصفه شب تو اون جاده ی تاریک ماشین بابات ترمز برید و ب همه مون چقدددددد استرس وارد شد

من حواسم نبود اما تو فهمیدی واسه چی !

خوشحالم از قولی ک دیشب ب هم دادیم :)

+

+در وصف تخت ِ خاب نوشت : چقـــــــــــــــــد خوبه ک تـــــــــــــــــو هســــــــــــتی :*:*:*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
لـعـنـت بـه شـب هـایـی کـه خـدا پـنـیـر پـیـتـزا قـاطـی شـان مـی کـنــد ! !

 

+چرا امشب نمیگذره؟

+دلم خیلی تنگه .. ینی میشه فردا بینمت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
-لـازم اسـت گـاهـی در زنـدگـی ، بـعـضـی آدم هـا را گـم کـنـیـد ، تـا خـودتـان را پـیـدا کـنـیـد ."ژان پل سارتر"-

 

+آقـای ژان ِ عـزیـز . . . لازم اسـت !! امـاگـم نـمـی شـونـد بـعضــی هـا لـامـصـب!! نـه خـودشـان از ذهـن ، نه شـمـاره شـان از لـا بـه لـای ِ اسـم هـای ِ دفـتــرچـه مـخــاطـبـیـن ، نـه آدرسـشــان از بـیـن ِ سـه هـزار و پـانـصــد و هـشـتـاد و سـه اس ام اس ِ بـایـگـانـی شـده در گوشـی ِ مـوبـایـل ِ قـدیـمــی ِ ایـکـس شـش ِ مـشکــیقـرمـزکـه حـالـا دیـگـر در بازار هـم پـیـدا نـمـی شـود ! ، نـه عـکـس هـایشان از بـیـن ِ فـولـدرهـای ِ در هـم بـرهـم ِ کـامـپـیـوتـر ، نـه قـیـافـه ی ِ نـقـاشـی شـده و کـراوات زده شــان از بیــن ِ کـاغـذ هـای ِ سـیـاه شـده و کـهــنه ی ِ کـلـاسـور ، نـه تـکـه کـلـام هـایـشــان از زبـان ، نـه زخــم ِ زبـان هـایـشـان از دل ، نـه صـمـیـمــیت هـایـشـان از خـاطـرات . نـه آقای ژان ِ عـزیـز !!گـم نـمـی شـونـد بـعضــی هـا لـامـصـب .

+آدم های دیوانه زیادند .. من قطره ای از دریا ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

تازه الان کار ِ چیدن وسیله های مورد نیازم تموم شد !! ینی هر چی فکر میکنم ، اتاقمو فقط میتونم ب یه چیز تشبیه کنم ! ! مثه یه ظرف قرعه کشی ک چنتا قرعه توش میندازن و محــــــــــــــــــــــــکم تکونش میدن تا خوووووووووب قاطی شه !! :| هیچی سر جاش نیس

 

+امشبم دو تا خونواده ای با هم رفتیم گردش... شب خوبی بود.... اما بدون خاطره ی دونفره .

+مسافرت زیاد رفتم اما مسافرتی ک تو توشی یچی دیگس.

+اینکه یه هفتــــــــــــــه هرررررر روز ببینمت منو ذوق مررررررگ میکنه!!

+دلم واسه اتاقمو وسیله هامو مخصوصن گوش دادن به صدای بلندشادمهرواحسانخیلی تنگ میشه

+ب جای این چند روز ک نیسم دارم شادمهر میگوشم ..ترس من اینه ک روزی روی قولم پا بذارم ، واسه بدبینی و حرفات تو رو تنها بذاررررررررررررررررررررررررررم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی