- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

پارسال همچین تاریخی

ینی هفت شهریور

داشتیم از مسافرت برمیگشتیم

ساعت 22:20 دیقه بود

اس ام اس دادی : میشه یه سوال شخصی بکنم؟  دلت با کیه؟

منم 10 بار فقط اسم فرستنده ی اس ام اسو نگاه کردم!!!!!!!! بعدم گفدم نمیشه بگم خوصوصیه :|

آخه تو در سال یه بارم ب من اس ام اس نمیدادی ، حق بده اگه از فرط تعجب حتی شاخ در میاوردم

چقد اون شب ذوق مرگ بودم اصن وصفش در کلام نمیگنجه لامصب!!

چقد حرف زدیم

اون شب بلخره خودت با زبون خودت بهم گفتی دوسم داری

و منه بی جنبه تا خود صبح خابم نبرد!!!!

هیییییییییی جوووووونی کجایی؟

نمیتونسم اصن تو چشات نگاه کنم از بعدش!!

یه زمان چقد با حیا بودیم جفتمون:D

خوشحالم ک امسال هفت شهریورم باهمیم و میتونیم یه یادبود کوچولوی دونفره داشته باشیم :)

اما اول ازت میپرسم ببنم توام مثه من یادت هست یا نه

تو ام مثه من همه اس ام اسای اون شب ب بعدو داری یانه

اگه داشتی ک بعید میتونم ، هیچی

اگرم نداشتی بازم هیچی

ب قول شادمهر

اما دوســـــــــــــــتدارررررررم .......

 

+خابم نمیبررررررررره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
امروز با محمد رفتم مانتو بخرم!!

کلی گشتیمو فروشگاهو بهم ریختیم و چندتا مانتو رو تست کردیم و آخرش روی یه مانتو ب توافق رسیدیم!!

یه مانتوی مشکی بلند ک توش پر از قلبای سفید کوچولوئه و سر آستیناش کشدوزی و این چیزا(در کل یه مانتو مثه محمد فضاییه)

ینی اخرین نظرو محمد داد ، منم دیدم اون دوس داره مانتو رو برداشتم

اما شک نداشتم باز مامانم قراره بزنه تو ذوقمو همینم شد اتفاقن!!

حالا قراره فردا برم عوض کنم با یه مانتوی تقریبن کرمی و ساده

+

تو راه برگشت خابم میومد و حوصله حرف زدن نداشتم

واسه همینم هی ازم سوال میشد چته چرا ساکتی؟ چته چرا حرف نمیزنی؟ حالت خوبه؟ چرا ساکتی؟ خابی؟ حرف بزن ، خابم گرفت ، چت شده؟

میگف چرا نمیری گواهینامه بگیری؟

گفتم چون ماشین ندارم ، یادم میره هرچی یاد بگیرم

یهو همون وسط زد رو تررررررررررررمز

پیاده شد

درمو وا کرد...

منو ب زور پیاده کردو پشت فرمون نشوند

حالا وسط خیابون هرچی جیییییییغ میزنم بابا ب امااااااام حسین بلد نیسممممممممم

بزور منو کرد تو ماشین پشت فرمون و درو بست

خلاصه نیم ساعتی کنار جاده داشت واسم توضیح میداد این چیه اون چیه و یادم میداد چیکا کنم

تو اون تاریکی هم چشام گازو ترمزو کلاچو نمیدید

خلاصه....

پس از توضیحات ایشون

دستیو خابوندم...

پامو تا ته گذاشتم رو کلاچ

دنده یک !! (البته باهم دنده عوض میکردیم)

همین طور ک پام رو کلاچ بود اون یکی پام تا ته رو گاز بود

آروم کلاچو ول کردم و پامو تا اخر گذاشدم رو گاز  با سرعت ماورایی و هولناکی راه افتادم ، اصنم ب ذهنم نمیرسید خو لامصب پاتو از رو گاز بردار

من جیغ میزدم و محمد فرمونو میچرخوند ، و داد میزد کلاچ ترمز ، کلاچ ترمززززززززززززززززز

منم ک هول شده بودم کاملن برعکس عمل کردم و پامو گذاشتم رو ترمز کلاچ

یدفه پرررررررررررررررررررررررررررررررررت ....

ماشین وسط خیابون خاموش شد و همه ماشینا هی بوووووووووووووقققققققققققققققق دااااااااااااااااادددددددددد

مادوتام ترکیده بودیم از خنده

اونم ک از من پررو تر میگف دوباره امتحان میکنیم

خلاصه تا ساعت 10 شب داشتیم رانندگی تمرین میکردیم

اخرشم برگشت گفت آیدا خدایی خوب ماشینو روشن میکنی

خودتو مسخره کن پسرررررررررر

 

+اینم از داستان ارنست راننده میشود

+حالا با چ رویی بش بگم فردا میرم مانتو رو عوض کنم خدا !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
اما امروز یه خبر ِ خوشی هم ک شنیدم و درصد زیادی از ناراحتیمو بخاطر این بدبختیا کم کرد....

این بود ک "م" زنگ زد گفت ....

1.جواب ِ سونو شو دایی دیده و گفته خدارو شکر چیزیش نیس و یکم استراحت کنه خوب میشه

2.جور شده ک 6 شهریور باهم بریم مسافرت

3. هفت شهریورم تولد یک سالگیه عشق منو "م" هست :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی
امروز ساعت 7 بزور خودمو از تخت خاب کندم ک برم پیش دشمن ِ نفهم ِ دایی جان!!!

چون دایی گفته بود یارو ساعت 11 جلسه داره زود جنبیدم ک از دستش ندم مثلن

ساعت 8 دانشگاه بودم...

اما گفتن امروز معلوم نیس آقا کی تشریف ِ بی مصرفشون رو بیارن

منم رفتم با کمال پررویی تو دفترش پیش ِ منشیش نشستم تا بیاد!!!

هر یک ساعت یه بار عقربه ها زحمت میکشیدند به اندازه ی پنج دیقه میرفتن جلو !!!!!!!!!

من خمیازه میکشیدم ....

منشی تخمه میشکست

یکی کف ِ زمینو طی میکشید و با خودش حرف میزد!! گویا هر بار کنکور میداده رد میشده

یکی دیگه دااااااااااد میکشید ک دانشجوهای ترم چهادهش الان بلاتکلیفن

من خمیازه میکشیدم

منشی پسته میشکست

دوست دایی هر از گاهی میومد سر میزد ببینه در چ حالم

یکی اومده بود از مدیر گروهش امضا بگیره

یکی قرارشو ب منشی یاداوری میکرد......

هر کس مشغول یه کاری بود و.....

من خمیازه میکشیدم و.....

منشی تخمه مشکست!!!!

ساعت 10 شد !

داشتم چیزایی ک نخورده بودمو بالا می اوردم از بس این منشیه جلوم ملچ ملوچ میکرد....

+یدفه چشمم ب عکس دایی خورد رو دیوار (الهی قربونش برم) 

کلی فکر کردم ک این یاروک میخاد بیاد چ شکلی میتونه باشه!!!!

ک یدفه اومد داخل و مثه برق بدون اینکه هنوز دقیقن دیده باشمش رفت تو اتاقش

و دیگه هییییییچچچچچکی نذاش برم تو اتاقش

اخرش یکی از دوسای دایی رفت تو اتاق باهاش حرف بزنه اما این شکلی اومد بیرون و گفت فایده نداره خیلی گنده دماغه صلاحه ک توام نری توو!! برو بگو آقای شعوری(رییس دانشگاه و دوس دایی) دوباره رو مخش کار کنه

منم با چشای پر از شکرفتم دانشگاه پیش آقای شعوری

میگف تنها دلیل این مرتیکه واسه رد درخاستت پایین بودن معدلته!!!

گفتم ینی انقد فکرش کار نمیکنه ک من اگه خنگ بودم از پس کنکورم بر نمیومدم!!؟؟

اینو ک گفتم انگار آقای رییس یه فکر جدید ب سرش زد از یه نامه به استناد کارنامه کنکورم تنظیم کنه

امروز منو خیلی این طرف اون طرف کردن .......

خدا کنه همه این بدبختیا و زحمتا بی نتیجه نمونه

حالا من ب جهنم!!!

من سعی میکنم خودمو قانع کنم ک حتمن صلاحم این بوده

اما نمیخام زحمتایی ک دایی واسم کشید باد هوا بشه .....!!!

خیلی بخاطرم کارشو ول کردو اومد دانشگاه

دوس ندارم جلو اون یارو حرفش زمین بیوفته

فردا پس فردا دیگه جواب قطعی رو بهم میدن

ب قول رها مثه کسی شدم ک پشت در ِ اتاق عمل منتظره

 

+ 25 تومن امروز بابت آژانس دادم ک کوفت اون یارو بشه و صدقه سر داییم !!!

+منو بخاطر کارنامه کنکور فرستادن دانشگاه خودمو و باز آقای چاووشی رو دیدم وقتی رفتم 

+لطفن اگه کمترین علاقه ای هم ب موجودی بنام آیدا دارین واسش دعا کنید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی