- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

160

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۳۱ ب.ظ

میتوانستم نخورم ! میتوانستم کیک خامه ای ِ بدمزه ی تولدش را کمتر بخورم ، که بعد با گلوی خسته ی دردناک کنار تو نخوابم ؛ که بعد در جوابت نگویم : نه نزدیک نشو گلودرد میکنی . میتوانستم ساعت های آرام و ابری ِ دو-سه ی نیمه شب را عاشقانه تر سپری کنم ؛ بگویم ، بخندم ، مست ، بیخیال ..... . شاید فکر و خیال به گلویم زده بود ! فکر یک ربع ِ سکه ی بی سرپرست که آخر دیوانه ام میکند یک روز ؛ فکر ِ اینکه چرا مثل هر شب نمیشود کنارت دراز کشید و دست روی قلبت گذاشت و به خرخرهایت گوش کرد و عادت کرد و آرام شد و خوشحال به خواب رفت . فکر ِ اینکه چرا من با بقیه ی دخترها فرق دارم ؟! تو چرا با بقیه ی پسرها ....... ؟! فکر اینکه اگر بجای تو هرکسی کنارم بود حتما وقتی پهلوی راستم خسته میشد پشتم را به او میکردم و میخابیدم و حالا پهلوی راستم خشک شده و سعی میکنم که عادت کنم ، اما چشم بر ندارم از مژه های مشکی ِ بلندی که آرام روی هم خوابیده اند ... . فکر اینکه حتما او به راحتی شبها کنار همسرش بارها و بارها پهلو به پهلو میشود و بدون ِ قطره ای نگاه ، به پسری فکر میکند که همه میگویند این روزها حال ِ خوبی ندارد . فکر اینکه هر روز به هر بهانه ی کوچکی از جلوی در ِ خانه اش عبور میکند تا شاید لحظه ای ، اتفاقی .... . فکر ِ اینکه وقتی من عاشقانه و شاد زیر باران با تو قدم میزنم دختری هست که به یاد ِ تنها خاطره ی بارانی دونفره اش دوقلو دوقلو اشک میریزد و  حسرت روی داغش میگذارد و تا خونرنگ شدن ِ چشمانش پیش میرود . فکر اینکه حتما همه ی عشقش را توی قلبش تلنبار کرده تا توی عشقبازی های خیالی ِ شبانه اش به پای او بریزد ؛ به پای پسری که دیروز بعد از پایان ِ یک کابوس ، تا شب لحظه ای از جلوی چشمهای من کنار نرفت . پسری که الان میشود تمام ِ قد و بالای تقریبن صد و هشتاد سانتی متری و لباس های مارک دار و چشم و ابروی مشکی و موهای پرپشت و پول توجیبی های میلیونی و خانه ی هزار متری و تمام ِ هست و نیستش را مچاله کرد و در یک حسرت ِ خشک و خالی جا داد . حسرت ِ عشقی ک حالا دیگر هیچوقت مال ِ او نخواهد شد . فکر اینکه پایان ِ کابوس ِ دیروزم مساوی بود با یک آغوش ِ محکم و دلی قرص ، و فکر ِ اینکه نمیدانم او بعد از پایان ِ رویاهای ِ سرد ِ خواب آلوده و شروع ِ کابوسهای داغ ِ بیداری اش با آغوش ِ محکم ِ چه کسی قرار است دلش قرص شود ؟ فکر ِ اینکه طفلکی دخترک ! چقدر دارد دست و پا میزند تا ذره ای عشق هم به پای هم آغوش ِ غیر ِ خیالی اش بریزد و دریغ ... . وحشتناک است تنی را سپردن به آغوشی که از روحت هیچ سهمی ندارد . اََه ! میتوانستم نخورم ! میتوانستم کیک خامه ای ِ بدمزه ی تولدش را کمتر بخورم ... میتوانستم دیوانه نباشم . گلویم درد میکند ، کاش هیچوقت نمیدانستم تو چقدر عاشقانه او را عاشقی . اگر نمیدانستم گلویم زودتر بهتر میشد ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۲۲
بانوی شرقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی