- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

181

يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ

امروز صبح واقعن بد بود !!!! خاب میدیدم خیلی دلم درد میکنه و دارم بیقراری میکنم . از خاب ک بیدار شدم دیدم در واقعیت دارم میمیرم از دل درد [نیشخند] تو همون بحبوحه زنگ خونه زده شد و فامیلای بابا ریختن تو :0 وای من اصن اعصاب نداشتم از زیر پتو حتی بیرون نیومدم ، و بیچاره مامانم ک بخاطر من ب دروغ گفت ک خونه نیستم ... ! تا نزدیکای 8 شب زیر دوتا پتو توی اتاقم خابیده بودم تا دوباره زنگو زدن ایندفه خاله بزرگه و خانواده ی طول و درازش و علی و غیره :| درحالی ک بهتر شده بودم بازم بیرون نیمدم :)))) مامان گفت نیستم خونه . یکم ک گذشت یکی از مهمونا گفت میخاد بیاد تو اتاق من نماز بخونه :0 منم با سرعت برق رفتم تو حمام ِ اتاقم قایم شدم !!!! و از استرس نیاز ب wc پیدا کرده بودم . حالا بچه کوچیک فوضولشونم اومده گوشیمو برداشته هی میگه این واسه آیداس :| وای تو اون فضای سرد دلم بدتر و بدتر میشد :| ک بلخره زحمتو کم کردن :| خیلی از مهمونای این مدلی بدم میاد نمیدونم چرا :(

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۰۲
بانوی شرقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی