194
+امروز صبح تا ظهر یکی از بدترین روزهای زندگیم بود .. دکتر بیشعور کصافط جلوی همه قهوه ایم کرد . استاد میدونست حق با منه اما چیزی بهش نگفت . اصن داااااااااغووووووووووون شدم :( منم بخاطر سفارشای استاد ک تو دوره ی دانشجویی نباید با کسی بحث کرد و باید اجبارن حق رو ب طرف مقابل داد ، در حالی ک همه ی بدنم میلرزید و قرمز شده بودم هیچی بهش نگفتم . فقط یکم دیگه مونده بود ک با همه قدرت سرش داد بکشم یا حتی بزنمش :| هرچی ک خاست بعدش با شوخی ماست مالیش کنه من عصبانی تر میشدم . اصن از صبح ک سلام بهش نکردمو اصن محلش ندادم این سگ شد . دریغ از مثقالی پرستیژ دکترونه... به درک.... راست میگن ک آدما هرچی بار علمیشون کمتر ادعاشونم بیشتر !!!! زوره دکتری ک 3تا اسپاینالش نگرفت برگرده ب من توهین کنه . بعدم داد بزنه من الان باید تو آمریکا تدریس کنم اما تو بدترین منطقه ی شهر دارم اسپاینال میکنم و با شما سرو کله میزنم..!!! میخاستم بگم خب هرکس با توجه ب لیاقتی ک داره موقعیت ب دست میاره !!!! یکی مثل دکتر پیشوایی کار تو بیمارستانای فرانسه و عملهای قلب و عروق رو تجربه میکنه .. یکی هم مثل تو ک همین اسپاینال ساده هم از دستت نمیاد ...
+امروز یه بچه ای بعد از 13 سال انتظار ب دنیا اومد و خانوادشو خوشحال کرد .. هه .. استاد میگفت اسم این نوزادا golden baby هست ^_^ بهش گفتم استاد منم گلدن بیبی بودما اما خب نه 13 سال... ینی در واقع یجورایی میشم silver :))) جا خورد گفت اصلن بهت نمیاد . نمیدونم از چه لحاظ بهم نمیاد :/ و روم نشد بپرسم از چه لحاظ :| امروز آخرین روز بیمارستان زنان بود . خیلی لذت بخش بود دیدن اون همه نی نی... و چیزی ک همه مونو خسته کرده بود فقط غر غر های استاد و زرت نمره کم کردناش بود ک البته داشتیم عادت میکردیم...
+بعد از ظهر با فاطمه دوست قدیمیم قرار ناهار گذاشتیم . رفتیم فلافل مگسی(ب قول نسرین) خوردیم ولی عجیییییییب چسبییییییید... امروز بعد از ظهر عاااااالی بود برخلاف صبح.....