- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

بست دی

شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ

امروز یه روز تابستونی خوووووب !! از صبح ساعت 5 بیدار شدم و یه صبحانه ی خییییییلی مفصل دو نفره تدارک دیدم پر از هر نوع ویتامین.... تا جایی ک راه داشت خودمو تقویت کردم ک سرم چرخ چرخ نره سر عمل.. با محمد راه افتادم ب سمت بیمارستان. تو راه کمی دعای عهد گذاشتم و انرژی مثبت گرفتم بعدشم دیگه تا برسم شادمهر و اینا... هوا عالی بود .

امروز بیمارستان پر از انواع اقسام سوژه جات خنده آور بود. مسئولیت من ریکاوری بود.. از ریکاوری متنفرم چون باید بیکار بشینم و هوای مریضارو داشته باشم. بنابراین همش تو این اتاق و اون اتاق معلق بودم دیگه اخراش مربیمون ب گریه افتاده بود ک چرا تو سر پستت نیسیتی اخه :((( هر چی تهدید نمره ای و فیزیکی و غیره کرد کارساز نبود!!!! سر جمع فک کنم ده دیقه ای تو ریکاوری نشستم. از پشت شیشه یدفه نسرینو دیدم ک داره نگاهم میکنه.. بی اختیار یاد این فیلما افتادم ک میان ملاقاتی زندانیا از پشت شیشه.. یه دفه یه دستمو گذاشتم رو شیشه با اون دستم تلفن رو برداشتم نسرینم گوشیشو گذاشت در گوشش.. مشغول مکالمه و مسخره بازی بودیم ک یدفه دیدم آقا حیدری اون دور وایساده این شکلی خیره شده ب منوای ابروم رفته بود... منفجر شدم قیافه شو دیدم... نمیدونم الان چ فکری داره راجب ما میکنه اما امیدوارم بفهمه ک دیگه نباید منو بذاره ریکاوری :D

امروز به عینه اتفاقات در حاشیه رو ب چشم دیدم!!!! یه بیماری اومده بود واسه عمل ستون فقرات.. بیهوشش کردن.. اینتوبه شد.. دکتر یه بررسی کرد دید ابزار مناسب عمل هنوز نرسیده و تا برسه شبه.. گفت به هوشش بیارید :| دکتر بیهوشی گفت نه نه حیفه دارو گرفته هدر میره!!!! :0 اورتوپدو صدا کردن.. اورتوپد اومد یه نگاه انداخت گفت پاش مشکل داره ب جاش پاشو عمل میکنیم :||||||| یا امام زمان :| این مدل رو دیگه اولین بار بود میدیدم :| خلاصه عملش کردن.. تو ریکاوری به هوش اومد هی پاشو تکون میداد و نا مفهوم میگفت چی ب پام بستید؟! منم گفتم اقا بخاب عمل کمرت کنسل شد ب جاش پاتو عمل کردن :)))) وای مرده بودم از خندهههههه :)))) خیلی باحالن!!:))

اخرین و بهترین اتفاق امروز تماس دایی جانم با من بود.. گفت دکتر نمره هاتونو گذاشت؟ گفتم نه.. گفت امروز دیدمش!! گفتم خببببببببببب :0 گفت 5 شدی... نه نه گفت 8.5 شدی :| من دیگه لال شدم :| سکته ناقص ک زدم گفت عزیزم گریه نکن گفتش 11 شدی!!!!!!!! جیییییییییغ بود ک من میکشیدم امشب :|

خدا بازم بده ازین روزاااااا :/ :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۰۳
بانوی شرقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی