- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

لانگ دی :)

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ

اخیش.. خسته م !! امروز ب جبران تعطیلی ِ دیروز لانگ بودیم.. خدا رو شکر ک حداقل پیش دوستام ک هستم یکم از تنش و فکر و خیال فاصله میگیرم.. حیف ک فردا پایان ِ کاراموزی ِ تابستونه و باز هم تنهایی و بیکاری ب من هجوم میاره تا وقتی ک با خودم و محمد کنار بیام و همه چی عادی بشه..

امروز یکی از عمل هایی ک بودم دقیقن دختری بود هم سن و سال خودم با مشکلی مشابه خودم منتها سمت ِ متفاوت.. خیلی اسنرس گرفتم.. از اتاق رفتم بیرون !! همینطور ک عقب عقب میرفتم رفتم رو پای دکتر شاه محمدی -_- اوووووف از بین این همه ادم دقیقن کسی ک هردومون کمی روی هم حساسیت داریم و نمیفهمم چرا هروقت منو میبینه نیشش تا ته باز میشه.. ازونجا ک هر وقت میبینمش از ترس اینکه اول سلام کنه و خجالت بکشم بهش سلام میکنم تا سرمو برگردوندم دیدم اونه خیلی ناخوداگاه بجای ببخشید گفتم سلام دکتر!http://up.vbiran.ir/uploads/6060143480345411605_1.pngهی خندیدو من چقد خجالت کشیدم :( استاد انگار ک پای اونو له کردم گفت آآآخ حواست کجاس دخترم!!!!!! خوشم اومد ک دکتر در حمایت از من گفت ک چیزی نشد ک قولنجش شکست! بعدم پاشو اورد بالا و گفت هاها خیلی سالمه..!!

بعد از بیمارستان رفتم واسه سونوی مجدد ِ برست.. ! توده ها بزرگ شدن.. هه! انگار ک خوب تغذیه میشن.. استرس به وفور بهشون میرسه و سایز بهشون میده.. تا چند روز پیش ترس زیادی نداشتم.. فکر میکردم حتمن خوش خیم باشن.. اما از وقتی ک دکتر گفت همه چی پنجاه پنجاهه و قبل از ازمایش پاتولوژی خوش خیمی و بدخیمیش مشخص نیست استرس همه جونمو پر کرد!!!! امروز دکتر گفت حتمن باید عمل بشی.. چند روزه ک فقط از خدا خاهشم اینه ک اگه قراره ناقص یا کچل ِ شیمی درمانی بشم حتمن یه جا جونمو بگیره و اذیتم نکنه!! چون من خیییییلی ضعیف تر از اینی ام ک در ظاهر نشون میدم..

تو این روزا ک خیلی میترسم و روحیه ام ضعیفه فقط بودن ِ محمد کنارمه ک بهم ارامش میده که اونم نیست.. تو تنهاییام فقط بهش فکر میکنم و بدتر میشم.. اگه بود حتمن کلی سر ب سرم میذاشتو منو میخندوند.. حتمن ب روش لوس بازیای همیشگی بهش سفارش میکردم ک بعد از من حق نداری زن ِ خوشگل بگیری ! باید حتمن چنین و چنان باشه و حتی حق نداری دوسش داشته باشی و تاکید میکردم که راستیییییی!! عشق بازی هم فقط وفقط ب هدف تولید یک یا دو بچه باشه و بس :)))  اونم محکم لپمو گاز میگرفت ک دیگه حرف اضافه نشنوه... بعدم چشمام پر از اشک میشد و محکم بغلش میکردم تا قلبم آروم بشه....

روزا پشت سر هم میگذره و هردومون از غصه هایی ک تو دلموونه خبر داریمو هیچ اتفاقی هم نمی افته.. مطمئنــــــــــم ک تو حالت از من خیلی بدتره.. اگه راه داشت محال بود بذارم انقد نباشیم پیش هم.......

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۰
بانوی شرقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی