- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

- روزانه های بانوی شرقی♥ -

تو دلم فقط یه بار مهمونی بود "تو اومدی" ، دَرارو بستم از اونوقت ، دیگه مهمون نمیاد....

هنوز ب شب خیــــــلی مانده...

اما حال و هوا تاریک است...

ابرها آرام آرام دارند روی خورشید را میگیرند!

اتاقم کم کم تاریک میشود!

صدای گریه ی ابرها را میشنوم...

صدای باران...

بوی باران...

حس باران...

باران گرفت!

چ حس خوبی دارم

پنجره ی روبرویم باز است

هراز گاهی قطره ای باران صورتم را خیس میکند!

این لحظه ها را دوست دارم چقدر!

نفــــــــــــس عمیـــــــــــــق ...

نفــــــــــــس عمیـــــــــــــق ...

بوی نم و خاک و باران ...

طراوت عجیبی ب قلبم میدهد!

اوووومـــــــــــــــــــ......

چ تنهاییِ دل چسبی!

دلم نیمکتی میخواهد ک بنشینم رویش

ببندم چشمانم را

و...

منتظر بمانم!

منتظر تو....

با هر ناله ی باد ، دلم ...

تو را میخواهد در کنارم

روی نیمکتِ خیالیِ ذهنم

من...

تو...

و فنجانی قهوه ی داغ....

چ لذتی دارد در کنار تو بودن حتی در محال ترین رویاهایم ... :)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هروقت ک بارون میزنه

تورو کنارم میبینم

حس میکنم پیش منی

هنوزم عاشق ترینـــــــــــــــــــــــم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

9

دلم ک میگیرد

خیره میشوم 

ب صفحه ی دفترم!

مینویسم...

اشک میریزم...

فکر میکنم...

فــــــــــــکر!

ب داشته هایم!

ب نداشته هایم!

ب داشته ها و نداشته هایم!!

داشته ها ک تکلیفش معلوم است

نداشته ها هم!!!

یک عنصر میماند این وسط!

عنصری ک عمریست روی مرز داشتن و نداشتن جا خوش کرده است!

عنصری ک در یک کلام خلاصه میشود!

تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو...!

تویی ک از طرفی...

دارمتــــــــــ...

در قلبــــــــــــــــمـــــ

از طرفی...

نیستی

در چنگم!!!

چقدر از دست و پا زدن در بلاتکلیفی محض بدم می آید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۰
بانوی شرقی

باران که میبارد

دلم برایت تنگ تر میشود!

راه می افتم...

بدون چتر!

من بغض میکنم...

و آسمـــــــــــان گریه ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خیلی وقت بود ک ب دوست داشتنت اعتراف کرده بودم

اما دیشب...

وقتی گفتی حالت بده...

وقتی اون همه اشکو دیدم ک صورتمو خیس کرد...

خودمم جا خوردم!!!!

هیــــــــــچوقت نمیدونستم ک اینهمـــــــــه دوسِت دارم!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۱۸
بانوی شرقی

8

باران که میبارد

دلم برایت تنگ تر میشود!

راه می افتم...

بدون چتر!

من بغض میکنم...

و آسمـــــــــــان گریه ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خیلی وقت بود ک ب دوست داشتنت اعتراف کرده بودم

اما دیشب...

وقتی گفتی حالت بده...

وقتی اون همه اشکو دیدم ک صورتمو خیس کرد...

خودمم جا خوردم!!!!

هیــــــــــچوقت نمیدونستم ک اینهمـــــــــه دوسِت دارم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

مثل گریه توی پاییز

مثل پاییز توی کوچه

مثل کوچه زیر بارون

مثل بارون روی شیشه...

تو خودِ عشقی خودِ عشـــــــــق...

مثل اسمت روی قلبم

مثل هدیه توی دستم

مثل اون حالی که داشتم

وقتی هدیه رو می بستم

تو خودِ عشقی خودِ عشق...

مثل ماه...

وقتی گریه ش میگیره ...

مثل گـُـــــــل...

وقتی از دست تو میره...

مثل من...

که نمیای و می میرمــــــــــ ...

مثل تو ...

تــــــــــــــــــــو...

تو خودِ عشقی .. خودِ عشق ...

مثل ماه ...

مثل تو!

مثل اشــــــک...

مثل من!

مثل عشق ... مثل آآآآآآه...

آآآآه .. توخودِ عشقی خودِ عشق ...

مثل لیلی توی پاییز

مثل مجنون زیر بارون

مثل بارون وقتی آروم ..

آروم آروم میشه عاشق

تو خودِ عشقی خودِ عشق...

تو خودِ عشقی خودِ عشـــــــــــق...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گاهی دلم عجیب برای یک لحظه با تو بودن تنگ میشود!

آنقدر تنگ ک حتی...

نوشتن اسمت..

در کنار اسمم...

گوشه ای از یک چک نویس خط خطیِ چروک خورده...

راضی ام میکند!

ببین!

این روزها حتی چک نویس ها هم با عطر یاد "تـــــــــو" خط خطی میشوند زیر مدادم!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ازت ممنونم ...

بابت همه ی لحظات منحصر ب فردی ک تو این چند روز واسم ساختی...

همه ی اون لحظه های دونفره ی قشنگ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۱۶
بانوی شرقی

7

مثل گریه توی پاییز

مثل پاییز توی کوچه

مثل کوچه زیر بارون

مثل بارون روی شیشه...

تو خودِ عشقی خودِ عشـــــــــق...

مثل اسمت روی قلبم

مثل هدیه توی دستم

مثل اون حالی که داشتم

وقتی هدیه رو می بستم

تو خودِ عشقی خودِ عشق...

مثل ماه...

وقتی گریه ش میگیره ...

مثل گـُـــــــل...

وقتی از دست تو میره...

مثل من...

که نمیای و می میرمــــــــــ ...

مثل تو ...

تــــــــــــــــــــو...

تو خودِ عشقی .. خودِ عشق ...

مثل ماه ...

مثل تو!

مثل اشــــــک...

مثل من!

مثل عشق ... مثل آآآآآآه...

آآآآه .. توخودِ عشقی خودِ عشق ...

مثل لیلی توی پاییز

مثل مجنون زیر بارون

مثل بارون وقتی آروم ..

آروم آروم میشه عاشق

تو خودِ عشقی خودِ عشق...

تو خودِ عشقی خودِ عشـــــــــــق...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گاهی دلم عجیب برای یک لحظه با تو بودن تنگ میشود!

آنقدر تنگ ک حتی...

نوشتن اسمت..

در کنار اسمم...

گوشه ای از یک چک نویس خط خطیِ چروک خورده...

راضی ام میکند!

ببین!

این روزها حتی چک نویس ها هم با عطر یاد "تـــــــــو" خط خطی میشوند زیر مدادم!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ازت ممنونم ...

بابت همه ی لحظات منحصر ب فردی ک تو این چند روز واسم ساختی...

همه ی اون لحظه های دونفره ی قشنگ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

آن روزها را به خاطر داری؟؟

همان روزهایی را میگویم که حالا فقط خاطره اند !

همان روزها که امروز در تقویم خاطراتم مهر Best Memories خورده اند!

تو را نمیدانم ...

اما من!

به خاطر دارم تک تک نفس هایی ...

که مرا پر میکردند از هوای تو ... آن روزها ...

همه ی نگاه های گاه و بیگاه آن روزهایت در ذهنم نقش بسته اند

همه ی حرف ها...

شیطنت ها...

خندیدن ها...

کاش میفهمیدم ...

که آیا تو هم حس میکنی ترس مرا...؟!

از زود گذشتن لحظه های با هم بودنمان !

کاش حس میکردم ...

که آیا تو هم میترسی؟؟؟

از امروز!

از امروزی ک همه ی با هم بودنمان را دزدید و فقط خاطراتش را برایمان یادگار گذاشت.. :(

از امروزی که جای "آن روزها" ی ما را گرفت!

در خاطرت هست؟

آن روزها حتی نگاهت هم نمیکردم...

که مبادا...

گره بخورد نگاهم با نگاهت!...گره کور!

نگاهم را دزدیدم!

اما حواسم به دلم نبود

دلم با دلت گره خورد...گره کور!

همان گره ای  که هنوز هم نتوانسته ام بازش کنم

زمان گذشت

بینمان را فاصله پر کرد

یکی از ما مجبور بود قید دلش را بزند!

تو قوی تر بودی ... دلم را با خودت بردی:(

حالا فقط بودن دلم ... در کنار دلت ... حالم را خوب میکند!

و تنها دلیل حس کردنت از این فاصله...

وقتی که مرا فکر میکنی همین است ...

دلم در همسایگی دلت...

دلت را حس میکند...

و من هم دلم را...

به همین سادگی!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلم واسه اون روزامون خیلی تنگ شده!

دلم میخواد بازم دنبالم کنی!

بازم بترسونیم!

بازم بخندیم!

بازم از سوتی هات سوژه درست کنم ! :(

بازم " خودت " بهم بگی بیا با هم عکس بگیریم!

خیلی دلم خواست ک در عرض چند روز آینده بازم اون اتفاقای قشنگ تکرار بشه !...

اما انگار بعضیا نمی خوان بذارن!!!!! :((

ای کاش هیچوقت نبودن اون بعضیا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۱۴
بانوی شرقی

6

آن روزها را به خاطر داری؟؟

همان روزهایی را میگویم که حالا فقط خاطره اند !

همان روزها که امروز در تقویم خاطراتم مهر Best Memories خورده اند!

تو را نمیدانم ...

اما من!

به خاطر دارم تک تک نفس هایی ...

که مرا پر میکردند از هوای تو ...آن روزها ...

همه ی نگاه های گاه و بیگاه آن روزهایت در ذهنم نقش بسته اند

همه ی حرف ها...

شیطنت ها...

خندیدن ها...

کاش میفهمیدم ...

که آیا تو هم حس میکنی ترس مرا...؟!

از زود گذشتن لحظه های با هم بودنمان !

کاش حس میکردم ...

که آیا تو هم میترسی؟؟؟

از امروز!

از امروزی ک همه ی با هم بودنمان را دزدید و فقط خاطراتش را برایمان یادگار گذاشت.. :(

از امروزی که جای "آن روزها" ی ما را گرفت!

در خاطرت هست؟

آن روزها حتی نگاهت هم نمیکردم...

که مبادا...

گره بخورد نگاهم با نگاهت!...گره کور!

نگاهم را دزدیدم!

اما حواسم به دلم نبود

دلم با دلت گره خورد...گره کور!

همان گره ای  که هنوز هم نتوانسته ام بازش کنم

زمان گذشت

بینمان را فاصله پر کرد

یکی از ما مجبور بود قید دلش را بزند!

تو قوی تر بودی ... دلم را با خودت بردی:(

حالا فقط بودن دلم ... در کنار دلت ... حالم را خوب میکند!

و تنها دلیل حس کردنت از این فاصله...

وقتی که مرا فکر میکنی همین است ...

دلم در همسایگی دلت...

دلت را حس میکند...

و من هم دلم را...

به همین سادگی!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلم واسه اون روزامون خیلی تنگ شده!

دلم میخواد بازم دنبالم کنی!

بازم بترسونیم!

بازم بخندیم!

بازم از سوتی هات سوژه درست کنم ! :(

بازم " خودت " بهم بگی بیا با هم عکس بگیریم!

خیلی دلم خواست ک در عرض چند روز آینده بازم اون اتفاقای قشنگ تکرار بشه !...

اما انگاربعضیا نمی خوان بذارن!!!!! :((

ای کاش هیچوقت نبودن اون بعضیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی

یکی را دوست می دارم . . .

ولی افسوس او هرگز نمیداند ! 

نگاهش میکنم شاید

بخواند از نگاه من  . . . 

که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند  :(

به برگ گل نوشتم من

تو را  من دوست می دارم 

ولی افسوس او گل را

به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب

سر راهت به کوی او

سلام من رسان و گو

تو را من دوست می دارم

ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید

یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم

ولی افـــــــسوس و صد افسوس ...

ز ابر تیره برقی جست

که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند... :(

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرع!...

نمیداند!

قدرت تشخیص هم ندارد!!!

نه از نگاهم!

نه از صدایم!

این روزها سکوت هم از صدای من گویا تر است انگار!!!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چقد سخت!...

هر روز بهش فکر کنی...هیچوقت نفهمه!... هر روز بهت فکر کنه... اما تو بفهمی!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۱۰
بانوی شرقی

5

یکی را دوست می دارم . . .

 

ولی افسوس او هرگز نمیداند ! 

 

نگاهش میکنم شاید

 

بخواند از نگاه من  . . . 

 

که او را دوست می دارم

 

ولی افسوس او هرگز نمیداند  :(

 

به برگ گل نوشتم من

 

تو را  من دوست می دارم 

 

ولی افسوس او گل را

 

به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

 

به مهتاب گفتم ای مهتاب

 

سر راهت به کوی او

 

سلام من رسان و گو

 

تو را من دوست می دارم

 

ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید

 

یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید

 

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

 

بگو از من به دلدارمتو را من دوست می دارم

 

ولیافـــــــسوسو صد افسوس ...

 

ز ابر تیره برقی جست

 

که قاصد را میان ره بسوزانید

 

کنون وامانده از هر جا

 

دگر با خود کنم نجوا

 

یکی را دوست می دارم

 

ولی افسوس او هرگز نمیداند... :(

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرع!...

نمیداند!

قدرت تشخیص هم ندارد!!!

نه از نگاهم!

نه از صدایم!

این روزهاسکوتهم از صدای من گویا تر است انگار!!!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چقد سخت!...

هر روز بهش فکر کنی...هیچوقت نفهمه!... هر روز بهت فکر کنه...اما تو بفهمی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۳۰
بانوی شرقی